سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگسایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

دهه فجر گرامي باد.



آقاي عدالت - آرزو وليپور


تقديم به رياست محترم جمهوري گرامي جناب دكتر احمدي نژاد
آقاي عدالت

چنديست صداي شعف و شور شنيديم

يك نغمه ي داوودي مستور شنيديم

چنديست شنيديم غم ماه بدر شد

انگار شب يخ زده را صبح ظفر شد

پرواز دل انگيز دل و حرف ولي شد

هر زمزمه اي زمزمه ي عشق علي شد

آقاي عدالت سخن از عدل قشنگ است

حالا نه دگر جاي سكوت است و درنگ است

بر شب زدگان قافيه ي نور روا نيست

انگار كسي با خبر از حال شما نيست

>با سوز دل واشك و شب و چاه عجينيد

هر چند صبوريد و بي باك ترينيد

آقاي عدالت سخن از پنجره بشنو

از خسته ترين خسته ترين حنجره بشنو

مسموم نفاق است هوايي كه در آنيم

در رنگ اسير است ردايي كه در آنيم

هم صحبت با نسل پر از فاصله: اي مرد

در فكر شب وحشت اين قافله: اي مرد

>هر چند بر آني كه غم قافله داني

اماتو خودت شدت اين فاصله داني

آقاي عدالت به همان شيوه كه بودي

آن شيوه كه اشعار خوش مهر سرودي

در بند و اسير هوس حزب نگردي

قرباني خام قفس حزب نگردي

اين حنجره از حنجره ي پاك شهيد است

پاهاي من تو همه بر خاك شهيد است

آنگونه عمل كن كه دل از شور برقصد

آنگونه كه آن شاهد مستور برقصد

فرصت طلبان را دگر از جمع جدا ساز

اين قافله را از شب و نيرنگ جدا ساز

ا صافي اخلاص ببين اهل سلامند

بعضي كه به فرمان تو مسوول نظامند

آنان كه به تفسير توازعدل سروند

ازنسل كدامين سحر قافله بودند؟

آشفته مشواين سخن ازدرد اهاليست

ازكينه و از بغض بدان خالي خاليست

همسنگر گلهاي به خون خفته ي پرپر

اين دشت دلش را به تو خوش كرد برادر

ما قوم به جا مانده و سرسبز جهاديم

جان در طبق روشن اخلاص نهاديم

سرباز علي گشته و پا بست ولائيم

ما باز ترين پنجره سمت خداييم

مانند علي مردعمل باش كه هستي

آنگاه ز هر شائبه اي رسته و رستي

فرياد بزن قافله ي شب زدگان

را آن قوم بجا مانده و مقهور زمان را

فرياد بزن سرخ كه ما مرد حضوريم

بوديم وهستيم كه همسايه ي نوريم

همسنگر گلهاي به خون خفته ي پرپر

اين دشت دلش را به تو خوش كرد برادر

آرزو وليپور - 1388


مگذار كه اين قافله از راه بيفتد- مرتضي اميري اسفندقه


مرتضي اميري اسفندقه، شاعر و دبير علمي چهارمين جشنواره شعر فجر، درباره اغتشاشات روز عاشورا تهران غزلي سروده است.

مگذار كه اين قافله از راه بيفتد
اين قافله از راه به ناگاه بيفتد

مي‌ترسم از اين زخم كه بي‌بخيه بماند
آن‌قدر كه يك مرتبه خون راه بيفتد

مي‌ترسم از اين مضحكه تفرقه، مگذار
ابليس از اين فتنه به قهقاه بيفتد

مگذار نگيني كه منقش به نقيب است
در چنبر انگشتر بدخواه بيفتد

مولايي و مردي كن و مگذار، پس از اين
در بين رجال اين همه اشباه بيفتد

تا ماهي از اين آب گل آلود نگيرند
اي كاش كه در بركه ما ماه بيفتد

ايران من! اي كشور آيين و نيايش
از چشم تو مگذار كه الله بيفتد

بگذار عزيزي كند اين منتخب فقر
يوسف نشد اين مرد كه در چاه بيفتد


۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

شعر سیاسی در گفت وگو با مرتضی امیری اسفندقه




مرتضی امیری اسفندقه، آدم شوریده‎ای است که شعر هم می‎گوید. معنای این جمله آن است که تجربه‌ی زندگی او خیلی فراتر از شاعری است. از میل زدن و کباده کشیدن در زورخانه‎های مشهد، شب‎گردی با درویشان و زانوزدن در محضر حکمایی چون "شیخ محمدباقر ساعدی" بگیر تا کارگری در قهوه‎خانه‎ای در پایین شهر مشهد. از بزرگ شدن زیر سایه‌ی پدری نظامی که حاضر نمی‎شود به راهپیمایان انقلاب تیر بیندازد و حکماً باید خودش تیر بخورد تا نشست و برخاست دیرپا و فرزندانه با آکادمیسین‎های ‎حرفه‎ای ادبیات.

این «از – تا» ها در مشی و مرام و مشرب و مسلک امیری اسفندقه ادامه می‎یابد تا آن‎جا که برسیم به کنشمندی سیاسی او به‎عنوان یک شاعر. این جا یک «از – تا»ی دیگر هم داریم: از شعر گفتن در ستایش سید محمد خاتمی در سال‎های پس از دوم خرداد تا پس گرفتن آن شعر در خلال شعری دیگر در ماه اخیر. این‎جاست که وسوسه‎ای روزنامه‎نگار را قلقلک می‎دهد تا به‎سراغ امیری اسفندقه برود. او یکی از احیاکنندگان قالب قصیده در روزگار ماست و به‎جرأت می‎توان گفت که تعدادی از قصیده‎های او «استادانه» و نزدیک به مرز «شاهکار» هستند. البته او در قالب‎های دیگر شعری نیز طبع‎آزمایی کرده و احیاناً موفق بوده است. شعر نیمایی «کدام استقلال، کدام پیروزی» را از او به‎خاطر داریم که مسعود ده‎نمکی مستندی به همین نام درباره شهرآورد پایتخت ساخت و در نریشن فیلم از شعر نیمایی اسفندقه بهره برد. دو غزل «حر» هم از او بر سر زبان‎هاست. او دانش‎آموخته کارشناسی ارشد ادبیات است و کارمند وزارت آموزش و پرورش. بیست سالی معلم بوده و سالیانی دراز، در کانون ادبی فرزندان شاهد با نسلی از فرزندان شهید هم‎نفسی کرده و به آن‎ها قلم‎زدن و سرودن آموخته است. اما این‎ها همه‌ی او نیست. همسرش در لابه‎لای مصاحبه، یک‎بار که چای آورد، گفت: دایماً شعر می‎گوید، باران می‎آید شعر می‎گوید، برف می‎آید شعر می‎گوید، می‎رود خیابان و برمی‎گردد. با شعر می‎آید، دعوایی در کوچه می‎بیند، بر می‎گردد به خانه و شعر می‎گوید، گریه می‎کند و شعر می‎گوید...



با یک سئوال بی‎پرده شروع می‎کنم، شما روزگاری جزو شاعران مذهبی بودید که با سینه‌ی برهنه از آقای خاتمی حمایت کردید، حتی شعر برای آقای خاتمی گفتید که همان زمان منتشر شد. الان در این جریانات اخیر به گونه دیگری موضع گرفته‎اید و راه خودتان را ظاهراً از راه خیلی از دوستان دوم خردادی جدا کرده‎اید. اخیراً در جلسه دیدار شاعران با رهبر انقلاب قصیده‎ای خوانده‎اید ناظر بر انتخابات و به نوعی حاوی موضع‎گیری سیاسی از جانب شما. این دو را چگونه باید با هم جمع کرد؟ آیا این نوعی دم‎دمی مزاجی است یا به تحلیل جدیدی رسیده‎اید؟

حالا این‎ پرسش و پاسخ قرار است چاپ شود؟

قرار است که چاپ شود با همین صراحت، شما هم به صراحت حرفتان را بزنید.

چاپ این‎ها چه نفعی برای خوانندگان دارد؟

این یک سوژه است، من روزنامه‎نگارم و کارم این است. بالاخره مرتضای امیری اسفندقه، الان فقط قائم به خودش نیست. کسی است که بار یک میراث، امانت یک یادگار عزیز یعنی قصیده بر دوش اوست. او جزو معدود قصیده‎سرایان معاصر ماست. مسئله سلوک شاعر در گذرگاه جامعه و سیاست، مسئله مهمی است. این کنش و واکنش‎های شاعری مثل شما که در شاعری و بزرگی شأن او در عالم شعر، تردیدی نیست، طبعاً حساسیت بیشتری ایجاد می‎کند.

من هیچ وقت شعری را برای این‎که چاپ بکنم نگفته‎ام اصلاً و ابداً. مثلاً در این دوره‎ای که آمریکای جهان‎خوار، (بهترین نام همین است: آمریکای جهانخوار) به عراق حمله کرد، من بیش از شش دفتر شعر در همین حول و حوش عراق و شیعیان آن‎جا و بلای آمریکا برای آن‎ها و ما، برای همه جهان، گفته‎ام ولی چاپ نکرده‎ام. شاعر ناگزیر از گفتن است. نمی‎تواند نگوید، به حکم این‎که شاعر است. تا بیایی به خودت بجنبی و تحلیل کنی که چه شد، چه نشد، شعرش را گفته‎ای؛ تو عقلت آن موقع کار نمی‎کند به حکم این‎که شاعر هستی و اگر هم عقلت کار می‎کند، یک عقل منجمد نیست، یک عقل گر گرفته است. عقل، حیرت کرده که چه خبر است:
همسنگران به جان هم افتاده‎اند و تلخ
در تو مباد حمله به همسنگر آورند

وقتی می‎گویید شاعر به خودش نیست و تصمیم نمی‎گیرد که شعر بگوید یا نگوید، دارید وصف حال خودتان را می‎گویید؟

بله، دارم حال خودم را وصف می‎کنم. خب، امروز دارد این اتفاق می‎افتد: از خیابان ولیعصر دارم رد می‎شوم، می‎بینم که یک عده سبز به یک عده قرمز حمله کرده‎اند، قرمز می‎زند توی گوش سبز، سبز می‎زند توی گوش قرمز. ممکن است شاعری باشد که ببیند و بگذرد و شب توی خانه سیگاری روشن بکند، نسکافه‎ای بخورد، بعد خیلی کارهای دیگری که باید بکند را بکند و بعد از همه این‎ها بنشیند فکر بکند که حق با کی بود یا حق با کی نبود؟ بعد هم شعرش را بگوید ولی من نتوانستم و نمی‎توانم. من اگر ببینم که چنین اتفاقی دارد می‎افتد، همان‎جا به دهانم می‎آید. از بچگی این‎طور بودم، چون همین حال است که مرا زنده نگه داشته است. در آن لحظه‎ای که می‌بینم دو نفر ایرانی در ملأعام، به جان هم افتاده‎اند، ناخودآگاه می‎گویم و می‎گویم و نمی‎توانم در برابر این‎چنین اتفاقاتی، طبع شعر خودم را در آب‎نمک بخوابانم، وقتی می‎بینم که بسیج و بسیجی و حرمت آن این‎طور ملکوک می‎شود، نمی‎توانم ساکت بنشینم. اگر از خودگذشتگی بسیجی‎ها نبود، ما الان چه بودیم و کجا سیر می‎کردیم؟

آن بسیج یا این بسیج؟ بسیجی دوران جنگ که مظلوم شهر و شهید جبهه لقب داشت یا این بسیجی که الان هست، کدام یک؟ آیا به نظر شما این‎ها یک تعریف دارند و با هم هیچ فرقی ندارند؟

نه، چه فرقی می‎کند، تفاوت را ما درست کرده‎ایم. این‎ها که معتقدند بسیج الان با بسیج دوران جنگ فرق کرده، یک نفرشان یک شب تا صبح، با یک شیمیایی سر کرده‎اند؟ کدامشان با آن بسیجی که هنوز در بدنش ترکش است نشسته‎اند که وقتی دارد با تو صحبت می‎کند در نیم‎ساعت صحبت باید سه مرتبه نفسش را تازه ‎کند.

بعضی از آن‎هایی که می‎گویند این بسیج با آن بسیج فرق می‎کند، خودشان بسیجی آن روزگارند، جنگ دیده‎اند، جانبازند و خودشان روزگاری در کسوت بسیجی برای این جمهوری جنگید‎ه‎اند.

من نظرم این است که فرق نکرده است. شاید بشود گفت که بسیجی‎های دیروز، بسیجی‎های امروز را تنها گذاشته‎اند:
ای بی‎خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

بسیجی‎های امروز اگر باید استاد بشوند، کدام بسیجی‎ها باید دستشان را بگیرند؟

بسیجی‎های قدیم باید کردار بسیجی‎های امروز را سامان بدهند. من خودم ادعایی ندارم، چون من رزمنده نبود‎ه‎ام، اگرچه جنگ در خانه ما همواره حضور داشت، به حکم این‎که برادر دو شهیدم و به حکم این‎که یک فرزند شهید در خانواده ما بزرگ شده و بالیده است، آن هم از پدری که پنج سال منتظر فرزند بود و خدا به او نداد و درست بعد از قطعنامه رفت و شهید شد. پس من با جنگ بیگانه نیستم ولی رزمنده هم نبوده‎ام. برخی از دوستانم هم شاعرند، هم بسیجی هم رزمنده. اما من در همین شاعری هم اما و اگر برای خودم دارم چه رسد به این‎که خودم را بسیجی قلمداد بکنم. البته در آن روزهای نوجوانی عضو بسیج محل بودم، می‎رفتیم و گشت می‎دادیم ولی هیچ وقت برادرانم نگذاشتند به جبهه بروم، به‎جز دو روز که زود مرا از جبهه منتقل کردند به مشهد و گفتند: برو که خانواده بی‎سرپرست مانده‎اند، چون همزمان پدرمان هم جبهه بود.

پدر نظامی مردی غریب بود و فقیر...

بله، این مطلع یکی از قصاید من است، چند تا قصیده دیگر هم برایش گفته‎ام، او اصلا تمام عمرش را در جبهه گذراند؛ به مجرد این‎که جنگ شروع شد با ما خداحافظی کرد و رفت.

ارتشی بود؟

بازنشسته بود ولی داوطلبانه رفت جبهه و کل آن هشت سال را در جبهه ماند، رفت بانه، کردستان، جنوب، شرهانی؛ هرجا که برادرانم بودند او هم پا به پای آن‎ها رفت و به آن‎ها سر زد. او بود، برادران شهیدم بودند، ولی من نبودم:
روشن شود هزار چراغ از فتیله‌‎ای
یک داغ دل بس است برای قبیله‎ای
من نرفتم پس نمی‎توانم ادعای بسیجی بودن بکنم.

پرانتزی باز کنم و این سئوال را بپرسم، این برادرزاده شما همان است که درباره‎اش گفته‎اید:
اینک پسری از تو یتیم است در این‎جا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد

بله، همان است، قصیده‎‎ای با این مطلع:
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای‎کاش کسی از تو خبر داشته باشد

بچه را پدرتان بزرگ کرد؟

بچه پیش مادرش بزرگ شد، مادر من معتقد بود که گوشت و استخوان را نمی‎توان از هم جدا کرد؛ می‎گفت که من هرچقدر هم مادربزرگ خوبی باشم، سرانجام مادربزرگ خوبی هستم اما بچه‎ای که پدرش رفته، باید مادر بالاسرش باشد.

اسمش چیست؟

اسمش علی‎رضا است. برادرم فرهاد در آخرین نامه گفته بود که اگر بچه به دنیا آمد و من زنده بودم، اسمش را می‎گذاریم رضا اما اگر به دنیا آمد و من نبودم، اسمش را می‎گذاریم علی‎رضا؛ رضا برادر اولم بود و علی برادر دومم البته در شناسنامه فرهاد بود و ما علی صدایش می‎زدیم. بچه که به دنیا آمد، علی شهید شده بود و ما به یاد دو برادر شهیدم و به خاطر وصیت پدرش، اسمش را علی‎رضا گذاشتیم؛ یعنی دو اسم دو شهید را در خودش دارد.

الان بیست‎ویکی دو سالش باید باشد...

بله، ازدواج کرده است.

برگردیم به بحثمان؛ شما می‎گویید بسیجی‎های زمان جنگ، بسیجی‎های امروز را تنها گذاشته‎اند؟

من می‎گویم که اگر اشتباهی رخ داده است، بسیجی‎های دیروز و امروز، همدیگر را خوب می‌فهمند. بنشینند با همدیگر در یک فضای سالم صحبت بکنند تا ببینیم کدام دست پلیدی میان ما تفرقه انداخته است. آن دست را شناسایی بکنید و همدیگر را محکوم نکنید. خیلی از بسیجی‌ها فرهنگی و اهل کتاب شدند، خوش‎تیپ شدند و تیپ هنری می‎زدند. ولی خیلی از بسیجی‎ها هم نمی‎توانند خوش‎تیپ باشند، چون همان حال و هوای جنگ را دارند؛ این‎ها را ما باید امّل بنامیم؟ باید عقب‎افتاده بنامیم؟!

شما دارید یک طرفه به قاضی می‎روید.

چطور؟

وقتی که امر به معروف و نهی از منکر تقلیل داده می‎شود به برخی از ظواهر شرعی و همین تعریف سطحی و ناقص از این فریضه بنیادین، به یک سنت در بین یک‎سری از بروبچه‎های بسیج بدل می‎شود، تصویر بدی از بسیجی‎ها در ذهن نسل جوان شکل می‎گیرد.

این‎ها دروغ است.

نه دروغ نیست؛ برادر بنده چندبار به خاطر تیپ هنری‎اش کتک خورده است؛ او گرافیست است و در صنف گرافیک هم اعتباری برای خودش دارد، در عین‎حال بچه هیئتی است و هیئت حاج منصور هم می‎رود. می‎دانید چندبار کتک خورده به‎خاطر تیپش؟

من جواب شما را با یک مثال می‎دهم. همین محله‎ای که من دارم زندگی می‎کنم، اصلا حال و هوای جبهه را دارد، می‎بینی که؟ این‎جا همه خانواده شهدا هستند. در همین محله، جوان‎هایی هستند که تیپ امروزی می‎زنند و با بسیجی‎ها هم دوست هستند. هستند دخترهایی که مانتو تنشان می‎کنند و زلفی بیرون می‎اندازند و از جلوی همین بسیجی‎ها رد می‎شوند و این بسیجی‌ها سلام‎علیک دارند با این‎ها، چون همسایه‎اند و هیچ‎کدام یقه همدیگر را نمی‎گیرند؛ چرا نمی‎گیرند؟ چون با هم دوست شده‎اند. رفاقت، آن‎ چیزی است که از میان ما رخت بربسته است و ربطی هم به بسیجی و غیربسیجی ندارد. ما یادمان رفته که همه با هم رفیقیم. این جمله که: «مشکل خودت است» و ما در پاسخ‎ خیلی‎ها همین جمله را می‎گوییم، یک شعار بیگانه است که وارد سرزمین ما شده است. مشکل تو مشکل من است، مشکل من هم مشکل توست. این شعار را کی به بقال‎های ما آموخته که بنویسند: «نسیه داده نمی‎شود» و بعد اضافه بکنند: «نسیه داده نمی‎شود حتی به شما» و بعدتر اضافه کنند: «نسیه داده نمی‎شود حتی به شما دوست عزیز» من یادم است که پدرم مرا به بقالی محل می‎فرستاد، مهمان می‎آمد خانه و هیچ آه در بساط نداشت؛ می‎گفت: برو پیش آقای دشتی و بگو یک کیلو برنج، یک کیلو لوبیا و... بدهید و بگذارید به حساب...

توی بقالی می‎رفتیم می‎دیدیم که نوشته: «هذا من فضل ربی»، می‎دیدی شعر حافظ را که نوشته:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
حالا می‎روی و می‎بینی که نوشته: «مزاحمت بی‎جا مانع کسب است» یعنی اگر آمدی این‎جا، باید پولی بدهی و چیزی بخری و بروی، دیگر «سلام و حالت چطور است و بچه‎ام مریض است و مادرت خوب شد» را بگذار در کوزه... کی این‎ها را یاد ما داده است؟ همان‎هایی که این‎ها را به ما یاد داده‎اند، بین بسیجی‎های امروز و دیروز فاصله انداخته‎اند. من رفیق بسیجی دارم. خودم که بسیجی نبوده‎ام، گفتم این را، اوایل جنگ در بسیج محل ثبت‎نام کردم. دوست داشتم برنو بگیرم دستم و گشت بزنم. شب دوم گفتند که تو برنو دست گرفتن بلد نیستی. اسلحه از دست ما گرفتند و قلم به دستمان دادند. من هم واقعاً اسلحه بگیر نبودم.

آن دو روزی هم که جبهه رفته‎ام، امدادگر بودم، دوره‎ امدادگری هم دیدم که راهم بدهند به آن‎جا و سرانجام هم بیرونم کردند. داشتم می‎گفتم این رفیق بسیجی من، یک‎بار که داشتم تند می‌رفتم، در آمد که: «تو که ترکش نخورده‎ای، تو که تا صبح توی بغل شهید نخوابیده‎ای، تو که با رفیقت ننشسته‎ای قرمه‎سبزی بخوری، بعد رفیقت برای پر کردن پارچ آب برود بیرون، بعد صدای توپ بیاید، بعد از چادر بیایی بیرون و ببینی رفیقت افتاده و قرمه‎سبزی‎ها که هنوز هضم نشده‎اند ریخته بیرون. تو یکی حرف نزن!» دیدم که راست می‎گوید.

کی هست این رفیق دوران جنگ شما؟

از دوستان خودم است در مشهد. گاهی وقت‎ها هم از دیدن بعضی چیزها خیلی ناراحت می‎شد. عصبانی می‎شد و می‎خواست برود یقه طرف را توی همان خیابان بگیرد. به حکم این‎که می‌دانستم ناراحتی‎اش از چیست می‎گفتم، نه، یقه نگیر، صدایش بزن تا بیاید و با همدیگر صحبت کنید، حرف بزنید؛ گفت‎وگو می‎کنیم و طرف روشن می‎شود. چطور این کسانی که می‌خواستند گفت‎وگوی تمدن‎ها را در جهان علم بکنند، بلد نیستند با رفیق‎های بسیجی‎ خودشان گفت‎وگو بکنند.

الان بحث‎مان رسیده به جایی که شما مسئله را دارید از دید فرهنگی نگاه می‎کنید. دست روی نقطه خیلی خوبی هم گذاشته‎اید. من درباره بسیج یک اختلاف‎ نظرهایی با شما دارم. من اعتقاد دارم تعریفی که از بسیجی شد بعد از جنگ، به تجدیدنظرهایی نیاز دارد. تعریف بسیج چیست؟ اصلا تعریفی از بسیج داده شده تا به حال؟

این هم یک بحث جدایی است.




خود شما چه تعریفی از بسیج دارید؟

بسیجی‎ها نوجوان‎های مؤمن و پرشوری هستند که به شوق امام و به خاطر علاقه بسیار به رهبر انقلاب، عضو پایگاه‎ها می‎شوند و ذهنشان را نوستالژی جنگ درست می‎کند. متأسفانه برنامه مدون و درازمدت برای مجهز کردن و مسلح کردن این نسل به فرهنگ و مأنوس کردن آن‎ها با کتاب و قلم، وجود ندارد. ممکن است در یک پایگاه خاصی این‎طور باشد اما به‎طور عمومی وجود ندارد. کار ویژه‎ای هم که برای این‎ها تعریف شده است، کار ویژه‎ای که از جنس برقراری امنیت در محله یا کمک به نیروهای انتظامی در مواقع خطر است. این فی‎نفسه نه‎تنها بد نیست بلکه باید هم این‎گونه باشد؛ اما نباید همه‌ی ماجرا به این‎جا ختم شود. مسئولیت این کاستی‎ها به گردن بسیجی‌ها نیست بلکه باید متولیان امر برای خود تعریف داشته باشند که اگر می‎خواهیم نوجوان مردم را تحت عنوان بسیج جذب کنیم، برایش چه برنامه‎ فرهنگی داریم.

من از یک زاویه دیگر نگاه می‎کنم. می‎پرسم آن بسیجی که دیروز در جبهه بوده و الان یک شخصیت فرهنگی یا سیاسی شده، یک حوزه نفوذ اجتماعی یا حتی اقتصادی پیدا کرده، او مسئولیتش در قبال این بر و بچه‎ها چیست؟ تویی که رزمنده زمان جنگی، بیش از هرکس دیگری مسئولیت داری که فرهنگ بسیجی ناب را که خلاصه می‎شد در از خود گذشتن به نسل‎های بعدی انتقال بدهی. تو از این‎ها فاصله گرفته‎ای و اصلا این‎ها را داخل آدم حساب نمی‎کنی، پس حالا چه گله‎ای داری؟

آیا در قبال همان نسل بچه‎های جنگ هم برنامه‎ای درست و حسابی در کار بود که برای اداره پایگاه‎ها ازشان استفاده شود؟

این‎طورها هم نیست که شما می‎گویید. من خودم با این ریش تیغ زده که داری می‎بینی، هم با بسیجی‎ها همکلاسی بوده‎ام، هم 10 سال معلم فرزندان شهدا بوده‎ام.

ما داریم درباره پایگاه‎های بسیج صحبت می‎کنیم. شما در مدرسه هم‎کلاسی بسیجی‎ها بوده‎اید یا در کانون ادبی فرزندان شاهد، معلم بچه‎های شهید بوده‎اید، ربطی به بحث ما ندارد.

من صحبتم درباره‌ی میراث جنگ است. از جنگ یک مشت ویرانه ماند که باید ساخته می‎شد. اما غیر از این ویرانه‎های ظاهری در خرمشهر و آبادان، بسیاری فرزند شهید باقی مانده بود، بسیاری همسر شهید باقی مانده بود؛ همسری که تازه ازدواج کرده و بچه در شکم دارد، جنگ تمام شده و همسرش هم رفته، حالا او باید بچه را به دنیا بیاورد و خود به تنهایی بزرگش کند. خب این میراث جنگ را خود بچه‎های جنگ می‎بایست برایش آستین بالا بزنند. آن‎ها بیش از هرکس دیگری نسبت به این میراث مسئولیت داشتند و دارند.

بحث خانواده شهدا و تربیت معنوی بچه‎های شهدا ربطی به بحث ما ندارد، بحث ما بسیج است.

بسیج هم یکی از همین میراث‎های معنوی جنگ بود. همه حرف من این است. باید به این میراث احترام گذاشته می‎شد. من اولین حکم آموزش و پرورشم برای تدریس در مدرسه شبانه صادر شد. این کلاس شبانه 5 نفر دانش‎آموز بزرگسال داشت که همه یادگاران جبهه بودند. جبهه رفته‌اند و ترک تحصیل کرده‎اند و حالا جنگ تمام شده است؛ می‎خواهند جایی استخدام شوند و گفته‎اند که اگر دیپلم داشته باشید بهتر است. آمده‎اند دیپلمشان را بگیرند. یکی از این‎ها گونه‎اش زیر چشمش رفته بود. پرسیدم و گفت که در عملیات بدر ترکش خورده‎‎ام. خب، من در برابر او یک خاکسارم نه یک معلم. در برابر او، اول سرم پایین است. درست است که معلمم و می‎توانم بیست را بکنم 18، 18 را بکنم 19، می‎توانم به یکی صفر بدهم و بگویم که «برو خانه، تو اصلا آدم نیستی که توی خیابان‎ها جلوی مردم را می‎گیری به زلف و یا پاچه خلق‎الله گیر می‎دهی.» اما من در برابر چنین آدم‎هایی اول سرم را می‎اندازم پایین و احترام می‎گذارم.
زیر شمشیر غمش رقص‎کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

این بیت را که در کتاب‎های درسی آن زمان بود، باید سر کلاس معنی می‎کردم ولی می‎دیدم برای کسی باید معنی بکنم که از رقص شمشیر برگشته است. آخر من به او چه بگویم. همین که به او می‎گویم «من در برابر تو هیچ نیستم» او هم سر صحبتش را باز می‎کند و با من دوست و رفیق می‎شود. در این رفاقت و تنها در این زمینه‎ای که رفاقت ایجاد می‎کند، گفت‎وگو و رشد فرهنگی شکل می‎گیرد. خلاصه‎ این‎که ما یادمان رفته که با هم دوست شویم.

مثال‎هایتان همه درباره بسیجی‎های زمان جنگ است. این نسل جدید که امروز موضوع بحث ما و دلسوزان دیگر شده است، خیلی‎هایشان پس از جنگ به دنیا آمده‎اند.

من می‎گویم که اصلاً از انتخابات بیا بیرون؛ کشور ایران را در نظر بگیر که انبوهی جوان بسیجی جنگ ندیده دارد، آیا این انبوه جوان بسیجی جنگ ندیده در کنارشان انبوهی بسیجی جنگ دیده هست یا نه؟

سئوال من از شما این است: این انبوه بسیجی جنگ دیده آیا برنامه‎ای هدفمند، منسجم و کلان در کار بود برای این‎که ضمن حفظ عزت و تأمین معیشت‎شان، بتوانند تجربیات زمان جنگشان را انتقال دهند به بسیجی‎های نسل بعد از جنگ؟

بله، برنامه بوده است.

من می‎گویم نبوده است.

اگر هم نبوده، مقصر من و شماییم، اولاً و بالذات.

آخر آن برنامه کلان برای دخالت دادن نسل آرمان‎خواه جنگ در پرورش نسل‎های بعد بسیج وظیفه‌ای نیست که بر عهده من و شما باشد، خیلی کلان‎تر از این حرف‎هاست.

چرا، هست؛ مثال می‎زنم. ما در دهلاویه کنگره شعر دفاع مقدس برگزار کردیم اما فقط شعر خواندیم، آیا نمی‎توانستیم غیر از شعر، شعرهای مجسم را هم دعوت کنیم؟ آن‎جا، رزمنده‎هایی بودند که نه بلد بودند شعر بگویند نه بلد بودند حرف‎های قلمبه سلمبه بزنند، نمی‎توانستیم آن‎ها را هم دعوت کنیم و به آن‎ها بگوییم شما اصلاً لازم نیست شعر بگویید بلکه ما هم اگر به کنگره شعر دفاع مقدس آمده‎ایم، به‎خاطر شما آمده‎ایم. ولی ما باورمان شد که شاعریم و بودن با آن‎ها و رفاقت با آ‎ن‎ها را فراموش کردیم. این فاصله یک روزه و دو روزه درست نشده است. ما می‎توانستیم در این کنگره‎های شعر، بسیجیان به اصطلاح فرهنگی را با بسیجیان غیرفرهنگی کنار هم بنشانیم. این را هم بگویم که من آن‎ها را هم غیر فرهنگی نمی‎بینم، چون اصل فرهنگ انقلاب، دفاع از دین و آیین و فرهنگ این سرزمین بود؟ هرکس این حس را داشت و دارد، می‎تواند بگوید که من ایرانی‎ام. هرکس این حس را نداشت یا ندارد، به نظر من ایرانی نیست.

البته با او هم می‎شود رفیق شد. ما سرانجام، از این انقلاب می‎خواهیم به سمت «انسان بما هو انسان» پیش برویم. یک مثال دیگر می‎زنم. اگر یک روز وزیر آموزش عالی بیاید از وزیر آموزش و پرورش گلایه کند که تو معلم‎هایت بی‎سواد هستند، وزیر آموزش و پرورش باید بگوید این معلم‎ها را خودت تحویل من دادی، پس از خودت گلایه بکن. ای بسیجی ترکش خورده دیروز، خاکریز دیده دیروز، جبهه رفته دیروز! امروز کدام لذت برای تو بالاتر که یک عده جنگ ندیده و جبهه نرفته می‌خواهند کسوت بسیجی تو را تنشان کنند؟ خب، استاد این کار شما هستید، پس با این‎ها گفت‎وگو کنید و آن تجربه‎ دوره جنگ را به آن‎ها انتقال بدهید. این‎ها هموطن شما هستند، دوست‌
های شما هستند؛ وقتی شما فاصله بگیری، طبیعی است که روزی آن‎ها پس‎رفت کنند، روزی تجربه تو را ناقص فراگیرند و یک مشت دشمن دوست‎نما، آن‎ها را در ذهن مردم لولوهایی تصویر کنند که فقط بلدند چماق دست بگیرند تا به مردم بزنند.

آن‎وقت توی رزمنده کجای این معرکه هستی که دارند به مردم تلقین می‎کنند که این افراد ریش و سبیل‎دار، چفیه به گردن انداخته، کفش کتانی پاره پا کرده، بسیجی نیستند، بسیجی‎های دیروز، امروز کت و شلوار بر تن دارند، لباسشان تمیز است، ادکلن می‎زنند، خط ریش‎شان آنکادر شده است، اشکال ندارد، اگر تو آراسته‎ای و به سنت پیغمبر عمل می‎کنی، یا علی مدد! ولی اگر این بسیجی‎های امروزی، تو را نمی‎فهمند و حرکت نمی‎کنند، خودت هم مقصری، فقط از دیگران گلایه نکن.

برمی‎گردیم به سر بحث، شما در ایام دوم خرداد برای چه از خاتمی حمایت کردید و شعر گفتید؟ آن موقع انگیزه‎تان چه بود؟

دوم خرداد، قیصر امین‎پور زنده بود. قیصر شاعری بود که تحت هیچ شرایطی شاعرانگی‎اش را از دست نداد، با وجود این‎که عده‎ای تلاش می‎کردند او را منتسب به جناحی بکنند. در روزگارانی که ایران مدت‎ها بود شاعر زنده‎ای به خود ندیده بود، او قیصر امین‎پور شاعر بود و ماند. حسین منزوی زنده بود، شاملو زنده بود، اخوان زنده بود، این‎ها همه زنده بودند و شاعران بزرگی هم بودند اما از میان شاعران نسل انقلاب هیچ شاعری سر بر نکرده بود به اندازه قیصر، قیصر یک سر و گردن از همه بلندتر بود و حکم ارشاد برای شاعر جوانی مثل من داشت. در کنار قیصر و از هم‎نسلان او از سیدحسن حسینی و یوسفعلی میرشکاک و علی‎رضا قزوه هم می‎توان نام برد.

من این شعر را به اشارت هیچ‎‎کسی جز دلم نگفتم. درباره بعضی از شعرهایم حتی می‎توانم ادعا کنم که آن را به اشارت دلم هم نگفته‎ام، چون اصلا تا دلم آمده بجنبد و به من چیزی بگوید، شعر گفته شده است. آن‎هایی که با من زندگی کرده‎اند و از نزدیک مرا می‎شناسند، این را تأیید می‌کنند که من خود را در اختیار حس خودم قرار می‎دهم نه هیچ‎چیز دیگر، خود را به دست حساسیت شاعرانه می‎سپارم. سید محمد خاتمی حرف‎های بدی نزده بود. گفت‎وگوی تمدن‎ها مگر بد بود؟ این‎که به دنیا بگوییم، اگر شما موشک کروز دارید، ما هم کلمه داریم، آن‎قدرها زیبایی داشت که یک شاعر ولو این‎که در دام زیبایی این کلام افتاده باشد، به پاس آن شعر بگوید:
با تو بگذار که بی‎فاصله صحبت بکنیم
از غم و غربت این قافله صحبت بکنیم

اما من در قطعه‎ای که هفته پیش سروده‎ام آن شعر را پس گرفتم. حالا چرا آن غزل را پس گرفته‎ام؟ آیا این پس گرفتن یک حرکت سیاسی است؟ مگر من سیاسی شعر گفته بودم که سیاسی پس بگیرم؟ شاید اصلا آقای خاتمی آن شعر را نخوانده باشد. حاج آقای دعایی که من هرگز ایشان را ندیده‎ام، تا من بیایم متوجه شوم، این شعر را در روزنامه اطلاعات چاپ کردند، چون رفیق مشترکی داشتیم که این شعر را برایش خوانده بودم و آقای دعایی از طریق همان رفیق مشترک شعر را شنید و پسندید و منتشر کرد و بلافاصله افتاد بر سر زبان‎ها. حالا چرا آن غزل را پس گرفتم؟ برای این‎که دوست می‎داشتم در این شلوغی بازار، سید محمد خاتمی که پرسش مهر را راه انداخته بود، بیاید خیلی راحت و بدون در نظر گرفتن سرخ و سبز بگوید: دانش‎آموزان! اول مهر مبارک! تابستانتان را ما خراب کردیم! ما فاتحه خواندیم بر تابستان شما. تا آمدید سه‎ماه نفس بکشید، افتادید در دام انتخابات و فتنه سبز و قرمز. از سید محمد خاتمی توقع داشتم که نه مثل آن دو نفر دیگر بلکه مثل خودش باشد، مثل کسی که یک شاعر گمنام یک برادر شهیدی در یک تاریخی برایش شعر گفته بود، دوست داشتم او بیاید و بگوید که آقا! ما می‎توانیم در صلح و صلاح و امنیت و امان و آرامش گفت‎وگو کنیم؛ ما که گفت‎وگوی تمدن‎ها را راه انداختیم؛ خودمان هم با خودمان صحبت می‎کنیم. غرض این‎که هم آن غزل و هم این قطعه حرف دل من بوده است. من بسیار از این و آن درباره خودم شنیدم که فلانی شاعر درباری است، در صورتی که همان‎ موقع اثاثیه خانه مرا داشتند به خیابان می‎ریختند.

بد نیست ماجرای تخلیه خانه‎تان را هم بگویید.

گفتن ندارد.

برای ثبت در تاریخ بد نیست.

می‎دانید چرا دوست ندارم؟ من شاید با برادرم خیلی دعواها داشته باشم ولی دوست ندارم دیگران از آن باخبر شوند. اخوان آدم بسیار بزرگی بود. هم در کلام هم در مرام. زمانی احمد شاملو رفت آمریکا سخنرانی کرد و در آن‎جا فردوسی بزرگ را به‎زعم خودش، فرو مالید و او را یک دروغ‎زن بزرگ نامید. مدتی بعد از آن اخوان به آلمان سفر کرده بود. در آلمان در جمع ایرانیان برنامه‌ای برایش گذاشته بودند. یک نفر از او سئوال کرد که نظرتان راجع به سخنرانی شاملو درباره فردوسی چیست؟ می‎دانید اخوان چه پاسخ داد؟ گفت: «این یک مشکل درونی است و ما خودمان در درون حل می‎کنیم.» برای این‎که گزک به دست چهار تا آدمی که دوست ندارند ایرانی‎ها را با هم رفیق ببینند نداده باشد. این می‎شود مرامی که از معلمی مثل اخوان باید یاد بگیریم. چرا باید کاری کنیم که یک اختلاف داخلی، مایه‌ی خنده اجنبی‎ها به ما شود؟

آیا واقعا فکر می‎کنید در این ماجرای تلخ چند ماهه، همه‌ی تقصیرها به گردن سید محمد خاتمی یا یک جناح خاص بوده است؟

نه، من از او به‎عنوان یک سید روحانی خوش‎پوش، خوش‎تیپ، خوش فکر، این توقع را داشتم که در این شلوغی حرفی بزند و دستی برآورد، کاری که در خورند اوست از او سر بزند. من در خورند او این را می‎دیدم که وقتی می‎بیند وطن در چنین التهابی دارد به‎سر می‎برد، بیاید و محترمانه اصول و مبانی را به رخ همه به‎ویژه دوستانش بکشد. اصول و مبانی هم به قول ناصر عزیزخانی در آن نامه‎اش که به فرزندان شهید همت نوشته، آن‎قدرها تاریک نیست.

به نظر شما، آن مبانی که واضح است، چیست؟

بنده یک شاعرم و در مقام تشریح و تفسیر مبانی نیستم. البته بعضی‎ها فکر می‎کنند شاعر یعنی کسی که برای مردم یا درباره مردم شعر می‎گوید؛ در حالی که شاعر کسی است که بین مردم است و از آن فراتر عین مردم است، ولو این‎که از مردم توگوشی بخورد. یک‎ جایی یک نفر به من می‎گفت «تو ابله هستی!» در صورتی که همان فرد برای نامزدش نامه نوشته بود و در آن نامه شعر مرا آورده بود. جواب دادم که: مرد حسابی! من این‎که روبه‎روی تو نشسته است،‎ نیستم، من همانم که از قولش برای نامزدت نوشته‎ای:
کشیده‎ است به رسوایی و جنون کارم
میان جمع بگویم که دوستت دارم؟
من آنم. تو بخو‎اهی یا نخواهی مرا دوست داری چون برای بهترین عزیزت مرا ارسال کرده‎ای، آره رفیق! این‎‎طوری‎هاست...

از دیدگاه یک شاعر با همین تعریف خاصی که شما از شاعری دارید، مبانی انقلاب که روشن و واضح است، چیست؟

آدم نباید بی‎‎پیر شود. بی‎پیری فحش است. تحت هیچ شرایطی نباید بی‎پیر بشویم. بالاخره انقلاب پیر دارد یا ندارد؟ امام خمینی، پیر انقلاب بود. آیا با فوت پیر این سلسله تداوم پیدا نمی‌کند؟ تداوم پیدا می‎کند. تو یا بی‎پیر شده‎ای یا گمان می‎کنی که خودت باید پیر باشی که صدالبته این فرض دوم، یک مسئله دیگری است. وگرنه اول و آخرش را بگیری، بی‎پیری زشت است. اتفاقا ممالک به اصطلاح راقیه، بی‎پیرند؛ حتی من معتقدم که هند با تمام‎توجهی که به عرفان داشته بی‎پیر است؛ چرا؟ چون ناگهان می‎بینی یک نفر پانزده سال بالای یک درخت نشسته و دستش را رو به آسمان گرفته است؛ خب، این زیبا نیست، این جالب نیست، تأسف‎آور است، این‎که انسان برای رسیدن به یک مرتبه بالا، پانزده سال بالای یک درخت به یک حالت بنشیند، ناامیدکننده است. اگر پیری در کار بود و اگر نگاه آن‎ها به یک نگاه علوی می‎خورد، به یک نگاه نبوی می‎خورد، می‎گفت که بیا پایین و او مثل یک پرنده می‎آمد پایین و می‎شد یک انسان معمولی. خب، تقصیری هم ندارد، ندیده آن نظر را، ندیده است؛ اشاره پیر به او نخورده است. خلاصه سخن این‎که بی‎پیری به قول قدیمی‎ها شگرد ما نیست. شیوه ما نیست، در این خرابات ما را بی‎پیر راه نداده‎اند...


پنجره

۱۳۸۸/۰۷/۲۲

شاعران از شعر انقلاب می گویند


شاعران از شعر انقلاب می گویند

<به‌ دنبال‌ زيبايي>
• سيمين‌دخت‌ وحيدي: شعر انقلاب، شعر مبارزه‌ با اجحاف، ستمگري‌ و زشتيهاي‌ جامعه‌ است. من‌ شعر انقلاب‌ را امروز بسيار كمرنگ‌ مي‌بينم‌ و دليلش‌ هم‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ در ذهنها، فكر و درد انقلابي‌ و بسيجي‌گونه‌ كم‌ شده‌ است.
اكثر گروههاي‌ هنري‌ در دفاع‌ از انقلاب‌ و آرمانهاي‌ آن‌ سستي‌ مي‌كنند. گاهي‌ از يك‌ سري‌ نوشته‌هاي‌ عاشقانه‌ سطحي‌ به‌ نام‌ شعر انقلاب، دفاع‌ مي‌كنند، در اشعار انقلاب‌ تنها كارهاي‌ تقليدي‌ ديده‌ مي‌شود. تنها اسم‌ بسيج‌ كافي‌ نيست؛ ما به‌ تفكر بسيج‌گونه‌ احتياج‌ داريم‌ كه‌ به‌ عمل‌ بسيجي‌گونه‌ تبديل‌ مي‌شود. انقلاب‌ كرديم‌ كه‌ به‌ گفته‌ امام‌ (ره)؛ زشتيها از بين‌ برود و زيباييها بيشتر شود. ما بايد دنبال‌ او مي‌رفتيم؛ اما انگار راه‌ را اشتباه‌ طي‌ كرده‌ايم.


<جلوه` بديع>
• بابك‌ نيك‌طلب: <شعر انقلاب> نام‌ و عنوان‌ كلي‌ حركتي‌ است‌ كه‌ در ادبيات‌ معاصر جلوه‌ و سبك‌ و سياق‌ تازه‌ و بديعي‌ به‌ وجود آورد. شايد منظور از شعر انقلاب‌ در اينجا مربوط‌ به‌ اتفاق‌ مهم‌ سال‌ 57 باشد كه‌ درواقع‌ يك‌ نقطه‌ كوچك‌ از اين‌ پهنه‌ وسيع‌ و حوزه‌ گسترده‌ را شامل‌ مي‌شود. به‌ هر حال‌ فكر مي‌كنم‌ ما هنوز در حال‌ و هواي‌ لحظه‌لحظه‌ روزهاي‌ انقلاب‌ و سپس‌ دفاع‌ مقدس‌ و پس‌ از آن‌ غوطه‌وريم‌ و مانده‌ است‌ تا روزگار شعر انقلاب‌ و شاعران‌ اين‌ عرصه‌ سپري‌ شود. البته‌ ممكن‌ است‌ برخي‌ از سرايندگان‌ شاخص‌ شعر انقلاب‌ بر اوج‌ قله‌هاي‌ فتح‌ شده‌ خود نشسته‌ باشند و نوآمدگان‌ پا به‌ چكادهاي‌ بلندتر نهاده‌ باشند تا تماشاگاههاي‌ نوين‌ را به‌ روي‌ مخاطبان‌ شعر انقلاب‌ بگشايند. ناگفته‌ نماند برغم‌ برخي‌ تلاشهاي‌ متمركز و پراكنده‌ كه‌ در آستانه‌ بهمن‌ هر سال‌ انجام‌ مي‌شود، هنوز آثار و آراي‌ سرايندگان‌ به‌طور كامل‌ درباره‌ شعر انقلاب‌ گرد نيامده‌ است.


<فراز و فرود>
• عباسعلي‌ مهدي: انقلاب‌ اسلامي‌ چون‌ يك‌ انقلاب‌ فرهنگي‌ / ارزشي‌ بود، همه‌ جوانب‌ فرهنگ‌ را مورد تأ‌ثير قرار داد، كه‌ طبيعتاً چون‌ شعر از جنبه‌هاي‌ فرهنگ‌ است، متأ‌ثر از آرمانهاي‌ انقلاب‌ شد. بخصوص‌ جوانها به‌ اين‌ حوزه‌ روي‌ آوردند. در شعر انقلاب‌ آزادي‌ و اعتراض‌ و انتظار اوج‌ گرفت‌ و اشعار پايداري‌ هم‌ بسيار سروده‌ شد. بخصوص‌ دفاع‌ مقدس‌ به‌ اين‌ قضيه‌ دامن‌ زد و شعر مقاومت‌ در شعر انقلاب‌ جلوه‌ خاصّي‌ يافت؛ كه‌ شايد شامل‌ هفتاد، هشتاد درصد شعر انقلاب‌ باشد.
با توجه‌ به‌ اينكه‌ جوانهاي‌ اين‌ حوزه‌ به‌ صورت‌ احساسي‌ فعاليت‌ مي‌كردند و تعداد كمي‌ به‌ صورت‌ علمي‌ و با مطالعه‌ فعاليت‌ داشتند؛ از اوج‌ انقلاب‌ و دفاع‌ مقدس‌ كه‌ گذشت‌ شعر انقلاب‌ دچار افت‌ شد. بدين‌ ترتيب‌ تعداد كمي‌ پايدار ماندند. بسياري‌ از كساني‌ هم‌ كه‌ دم‌ از ارزشها مي‌زدند پايدار نماندند، شايد به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ آنها دچار نوعي‌ سرخوردگي‌ شدند.
پس‌ نخست‌ به‌ دليل‌ كم‌رنگ‌ شدن‌ ارزشها در جامعه، دوم‌ پايان‌ جنگ‌ و بعد تحقيق‌ و تدبر اندك‌ شعراي‌ اين‌ حوزه‌ باعث‌ افت‌ شعر اين‌ عرصه‌ شد.
البته‌ از حق‌ نگذريم‌ كه‌ اشعاري‌ بخصوص‌ در حوزه‌ دفاع‌ مقدس‌ سروده‌ شد كه‌ جزء ماندگارهاي‌ اين‌ عرصه‌ محسوب‌ مي‌شود و شعرايي‌ ماندگار ماندند و آثار ماندگاري‌ برجاي‌ گذاشتند. كساني‌ چون‌ قيصر امين‌پور كه‌ احساس‌ و عاطفه‌ را همراه‌ با تحقيق‌ و علم‌ به‌ ادبيات‌ فارسي‌ و اعتقاد به‌ ارزشها به‌ كار بردند.


<ره‌آورد اوج>
• اسماعيل‌ اميني: شعر انقلاب‌ اگر نوعي‌ نامگذاري‌ براي‌ شناخت‌ و دسته‌بندي‌ تاريخي‌ باشد، البته‌ منحصر است‌ به‌ شعرهايي‌ كه‌ در سالهاي‌ حوالي‌ انقلاب‌ سروده‌ شدند و طبعاً حال‌ و هواي‌ آن‌ سالها را دارند، اما اگر به‌ تبع‌ روشهاي‌ نامگذاريهاي‌ سياسي‌ و تبليغاتي‌ بخواهيم‌ همه‌ حوادث‌ ريز و درشت‌ سالهاي‌ پس‌ از انقلاب‌ را نيز نوعي‌ تداوم‌ انقلاب‌ محسوب‌ كنيم، طبيعي‌ست‌ كه‌ شعر جنگ، شعر پس‌ از جنگ‌ و شعرهاي‌ تأ‌ثيرگرفته‌ از رخدادهاي‌ مختلف‌ سالهاي‌ اخير نيز شعر انقلاب‌ محسوب‌ مي‌شود. اما من‌ همان‌ شيوه‌ نخست‌ را مي‌پسندم‌ كه‌ مبنايي‌ علمي‌تر و منطقي‌تر دارد.
يك‌ منظر ديگر اين‌ است‌ كه‌ تأ‌ثير انقلاب‌ بر فرهنگ‌ و هنر و البته‌ بر شعر انكارناپذير است‌ و روشن‌ است‌ كه‌ اين‌ تأ‌ثير مي‌تواند موضوع‌ مطالعه‌ و تأ‌مل‌ باشد، البته‌ در فضايي‌ فارغ‌ از اغراض‌ غيرعلمي، در اين‌ صورت‌ يك‌ نكته‌ اساسي‌ را بايد در نظر داشت‌ و آن‌ اينكه‌ برخلاف‌ تصور رايج، شعر سالهاي‌ اخير بيش‌ از شعر سالهاي‌ اول‌ انقلاب‌ نشانه‌هاي‌ تأ‌ثير انقلاب‌ را در خود دارد. اما در اين‌ ميان‌ تفاوتي‌ هست‌ و آن‌ اينكه‌ شعر آن‌ سالها، مثل‌ آدمهاي‌ آن‌ سالها پرشور و خروش‌ است‌ و در صورت‌ و سطح، تفاوت‌ بارز خود را مي‌نماياند؛ اما شعر امروز مثل‌ آدمهاي‌ امروز اگرچه‌ در همه‌ جنبه‌ها، تحت‌ تأ‌ثير انقلاب‌ و تحولات‌ آن‌ است، اما اين‌ تأ‌ثير نمود بيروني‌ چنداني‌ ندارد و در درون، پايدار و عميق‌ شده‌ است.
شعر امروز ديگر كفش‌ كتاني‌ و اوركت‌ سربازي‌ و محاسن‌ بلند و واكنشهاي‌ آشكار عاطفي‌ ندارد، اما خطوط‌ چهره‌اش، شيوه‌ سخن‌ گفتن‌ و نگاهش‌ به‌ هستي، نشان‌ مي‌دهد كه‌ چه‌ راهي‌ را پيموده‌ و چه‌ رهاوردي‌ از آن‌ سالهاي‌ بي‌نظير و به‌يادماندني‌ دارد.


<دريا و جزر و مد>
• دكتر منوّري: به‌ نظر من‌ شعر انقلاب‌ شايد كمرنگ‌ شود، اما موضوعي‌ نيست‌ كه‌ تمام‌ شود. چون‌ هيچ‌ وقت‌ نمي‌توانيم‌ تصور كنيم‌ كه‌ انقلاب‌ تمام‌ شده‌ است. البته‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ هميشه‌ هم‌ نبايد انتظار داشت‌ كه‌ يك‌ موضوع‌ شعري‌ در اوج‌ قرار داشته‌ باشد. گاهي‌ شعر حماسي‌ رواج‌ داشت‌ كه‌ با كم‌رنگ‌ شدنش‌ شعر عرفاني‌ جايگزين‌ آن‌ شد و به‌ اين‌ ترتيب، آنچه‌ تاريخ‌ براي‌ جامعه‌اي‌ تعيين‌ مي‌كند، هنر به‌ آن‌ راه‌ مي‌رود. انقلاب‌ و آنچه‌ در اوست‌ شايد گاهي‌ دچار جذر و مد شوند، جذر و مدي‌ كه‌ وارد شعر انقلاب‌ نيز بشود.


<آهسته‌ به‌ سوي‌ كمال>
• ‌ذكريا اخلاقي: طبيعت‌ هر انقلابي‌ اقتضا مي‌كند كه‌ در آغاز همراه‌ با شور و تحوّل‌ باشد و پس‌ از آن‌ بتدريج‌ از سطح‌ به‌ عمق‌ حركت‌ كند؛ با اين‌ حساب‌ شعر انقلاب‌ هم‌ به‌ تبع‌ تغيير مراحل‌ انقلاب‌ بايد تغيير كند و در مسيري‌ تكاملي‌ گام‌ بردارد. در طليعه‌ انقلاب، شعر انقلاب، شعر حركت‌ و حماسه‌ بود، اما با پشت‌ سر گذاشتن‌ شور و حال‌ خاص‌ آن‌ ايام‌ و مقطع‌ دفاع‌ مقدس، شعر انقلاب‌ تعريف‌ ديگري‌ پيدا كرد. امروز شعري‌ را بايد انقلابي‌ خواند كه‌ برخاسته‌ از جهان‌بيني‌ خاص‌ شاعر باشد؛ يعني‌ شعري‌ كه‌ پيوند قلبي‌ و اعتقادي‌ با آرمانها و ارزشهاي‌ انقلاب‌ دارد. هرچند در نگاه‌ اول، اصلاً وجه‌ انقلابي‌ آن‌ به‌ چشم‌ نيايد. همانگونه‌ كه‌ در باب‌ شعر فلسفي‌ و ديني‌ نيز صادق‌ است. يعني‌ اين‌ اشعار هستند كه‌ از جهان‌بيني‌ خاص‌ شاعر سرچشمه‌ گرفته‌اند، گرچه‌ هيچ‌ اصطلاح‌ ديني‌ در آن‌ مشاهده‌ نشود. نمي‌شود با جزم‌ حكم‌ كرد كه‌ شعر انقلاب‌ كم‌رنگ‌ شده‌ چون‌ شاعران‌ انقلاب‌ با همه‌ اختلاف‌ سليقه‌هايي‌ كه‌ دارند، به‌ همه‌ ارزشها و آرمانهاي‌ انقلاب‌ معتقدند. آنچه‌ باعث‌ اين‌ گمان‌ شده‌ اين‌ است‌ كه‌ شاعران‌ نسل‌ اول‌ انقلاب‌ امروز ديگر از اصل‌ شعر فاصله‌ گرفته‌اند. نسل‌ جديد يعني‌ ميدان‌داران، اغلب‌ چندان‌ دركي‌ از آرمانهاي‌ الهي‌ انقلاب‌ ندارند. درنتيجه‌ آنچه‌ امروز به‌ عنوان‌ شعر ارائه‌ مي‌شود، از آنچه‌ ما آن‌ را شعر مي‌ناميم‌ فاصله‌ گرفته‌ است‌ و اين‌ گسستگي‌ ناشي‌ از همين‌ امر است. اما اين‌ كمرنگ‌ شدن‌ اگر لزوماً يك‌ تحول‌ تازه‌ را در محتوا و مضمون‌ در پي‌ داشته‌ باشد نمي‌توان‌ پيش‌بيني‌ كرد در باب‌ فرم‌ و مسايل‌ تكنيكي‌ اين‌ مسئله‌ صادق‌ باشد. اما در مسايل‌ محتوايي‌ اين‌طور نيست.
در جريان‌ كار شعر، همواره‌ شاعراني‌ موفقند كه‌ در حوزه‌ ساختار، ذهن‌ و زبانشان‌ همراه‌ زمان‌ به‌روز شود بي‌ آنكه‌ جاذبه‌هاي‌ كاذب، آنها را به‌ آن‌ سوي‌ بام‌ بيندازد. اما در حوزه‌ انديشه، بنياد فكري‌ و فلسفي‌شان‌ در عين‌ پويايي‌ حركت‌ به‌ سوي‌ كمال‌ و در عين‌ نوانديشي، بر اساسي‌ محكم‌ و تغييرناپذير استوار باشد.
در انتها بايد گفت‌ در توفيق‌ يك‌ شاعر، تعادل‌ ذهني‌ و زباني‌ و حركت‌ آهسته‌ به‌ سوي‌ كمال‌ مهم‌ است.


<از شعار به‌ شعر>
• خليل‌ عمراني: شعر انقلاب‌ يك‌ واقعيت‌ است‌ با دو وجه؛ اول، شعري‌ كه‌ انقلاب‌ مولود آن‌ است‌ يعني‌ در مقطعي‌ موضوع‌ آن‌ مبارزات‌ مردم‌ به‌ رهبري‌ امام، شعارهاي‌ مبارزه‌ و تمجيد از امام، تجليل‌ از شهيدان‌ و تقبيح‌ نظام‌ حاكم‌ بود. بخشي‌ از اين‌ وجه‌ شعر انقلاب‌ در دوره‌ دفاع‌ مقدس‌ نيز ادامه‌ يافت، اما حركتش‌ از شعار به‌ حماسه‌ و از حماسه‌ به‌ شعر، وجه‌ دوم‌ را بنيان‌ نهاد. دوم‌ اينكه‌ شعري‌ مبتني‌ بر ارزشهاي‌ انقلاب، با نگاهي‌ هنري‌ در حوزه‌هاي‌ تغزلي، اجتماعي‌ و آييني‌ نمود يافت. وجهي‌ كه‌ امروزه‌ وجه‌ غالب‌ است‌ و بخش‌ قابل‌ توجهي‌ از شعر زمان‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است. شعر انقلاب‌ نه‌تنها كمرنگ‌ نشده‌ بلكه‌ دوره‌ تكاملي‌ خود را بخوبي‌ طي‌ كرده‌ و يا اينكه‌ در چندين‌ نحله‌ زباني‌ هنوز در حال‌ نو به‌ نو شدن‌ در تجربه‌ است، اما خود را بخوبي‌ نمايانده‌ است.
بهترين‌ شاعران‌ انقلاب، شاعراني‌ هستند كه‌ مباني‌ و ارزشهاي‌ انقلاب‌ را در زندگي‌ و شعر خود حفظ‌ كنند. تحت‌ تأ‌ثير تحريك‌ دشمنان‌ دچار انفعال‌ نشده‌ و اصالت‌ زبان، شعر و فرهنگ‌ خودي‌ را در آفرينش‌ شعر رعايت‌ كنند و در قالب‌ مصالح‌ اين‌ سه‌ عنصر حياتي‌ جامعه‌ خود، پويا باشند و جوانان‌ را به‌ پويايي‌ رهنمون‌ باشند. از صداقت‌ آنان‌ سوءاستفاده‌ نكرده‌ و راه‌ درست‌ را به‌ آنان‌ نشان‌ دهند. اصل‌ عزت، حرمت‌ و عدالت‌ را در مدار شعر و زندگي‌ خود قرار داده‌ و آخر اينكه‌ يادشان‌ نرود، ما تا آخرين‌ نفس‌ وامدار امام، شهيدان‌ و ايثارگرانيم‌ و مسئول‌ صيانت‌ از آنچه‌ اين‌ عزيزان‌ جان‌ خود را براي‌ برپايي‌ و استواري‌ آن‌ هديه‌ كردند، يعني؛ استقلال، آزادي‌ و جمهوري‌ اسلامي، كه‌ تماميت‌ آن‌ در اصل‌ اصيل‌ پيروي‌ از ولايت‌ متجلي‌ست، زيرا آن‌ را حل‌ بزرگ‌ فرمود: <پشتيبان‌ ولايت‌ فقيه‌ باشيد تا به‌ شما آسيبي‌ نرسد.>


<شعر متمايز>
• سيداكبر ميرجعفري: انقلاب‌ اسلامي‌ حركتي‌ اجتماعي‌ بود كه‌ از فرهنگ‌ ايراني‌ / اسلامي‌ نشأ‌ت‌ گرفته‌ بود، اما اين‌ حركت‌ در مسير خود بايدها و نبايدهايي‌ را نيز به‌ اين‌ فرهنگ‌ افزود. شعر و به‌ صورت‌ عام‌تر ادبياتي‌ كه‌ از اين‌ فرهنگ‌ برآمده‌ باشد <شعر و ادبيات‌ انقلاب> نام‌ دارد. روشن‌ است‌ كه‌ با اين‌ نگاه، شعر انقلاب‌ هرگز قبل‌ از وقوع‌ انقلاب‌ اتفاق‌ نيفتاده‌ است.
در تقسيم‌بنديهاي‌ ادبي‌ بايد هر دوره‌ با دوره‌هاي‌ پيشين‌ و پسين‌ خود، وجه‌ تمايزي‌ داشته‌ باشد. چنانكه‌ به‌ فرض‌ دوره‌ سبك‌ هندي‌ به‌طور كلي‌ با سبك‌ عراقي‌ يا بازگشت، تفاوتهايي‌ عمده‌ دارد، به‌ نظر مي‌رسد شعر انقلاب‌ چنين‌ وجوه‌ تمايزي‌ را داراست‌ و بسادگي‌ مي‌توان‌ آن‌ را از دوره‌هاي‌ قبل‌ و بعد تميز داد.
تحقيق‌ در يك‌ موضوع‌ ادبي، زماني‌ نتيجه‌بخش‌تر و به‌ حقيقت‌ نزديك‌تر است‌ كه‌ محقق، همه‌ اطلاعات‌ مربوط‌ به‌ آن‌ دوره‌ را در اختيار داشته‌ باشد. با اين‌ وصف، نشان‌ دادن‌ همه‌ ويژگيهاي‌ شعر انقلاب‌ زماني‌ ميسّر خواهد بود كه‌ اين‌ شعر، همه‌ فراز و فرودهايش‌ را به‌ نمايش‌ گذاشته‌ باشد. بنابراين‌ زماني‌ يك‌ محقق‌ مي‌تواند از همه‌ ويژگيهاي‌ يك‌ دوره‌ ادبي‌ سخن‌ بگويد كه‌ آن‌ دوره‌ پايان‌ يافته‌ باشد و دوره‌ جديدي‌ آغاز شده‌ باشد. شعر انقلاب‌ اگر نگوييم‌ در همه‌ قالبهاي‌ شعري، دست‌كم‌ در يكي، دو قالب‌ (چون‌ غزل‌ و رباعي) به‌ فرازهايي‌ دست‌ يافته‌ كه‌ اينك‌ در فرودهايي‌ كه‌ به‌ اميد فرازي‌ ديگر است‌ تاحدودي‌ تغيير جهت‌ داده‌ و به‌ سمت‌ فضايي‌ جديد اوج‌ گرفته‌ است. امروزه‌ غزلهايي‌ كه‌ جوانهاي‌ شاعر مي‌سرايند، هم‌ از جهت‌ فضا و هم‌ از جهت‌ زبان‌ قابل‌ قياس‌ با غزل‌ قيصر امين‌پور و يا حتّي‌ سهيل‌ محمودي‌ نيست. از اين‌ جهت‌ مي‌توان‌ گفت‌ غزل‌ اين‌ دوره‌ يك‌ دوره‌ فراز و فرود را تجربه‌ كرده‌ است‌ و وارد دوره‌اي‌ كمابيش‌ جديد شده‌ است. پس‌ براحتي‌ مي‌توان‌ اين‌ غزل‌ را بررسي‌ و نقد كرد و زيباييهاي‌ آن‌ را به‌ تماشا نشست. با همه‌ اين‌ اوصاف، هيچ‌كس‌ نمي‌تواند نقاد يا محقق‌ را از تحقيق‌ در مقوله‌اي‌ ادبي‌ منع‌ كند، به‌ اميد اينكه‌ يك‌ دوره‌ ادبي‌ يا شعري‌ به‌ پايان‌ برسد. اي‌ بسا تحقيقات‌ ادبي‌ كه‌ به‌ زمان‌ خلق‌ اثر نزديك‌تر باشد مستندتر و مفيدتر باشد.
ذكر اين‌ نكته‌ ضروري‌ست‌ كه‌ اگرچه‌ شعر انقلاب‌ برآمده‌ از فرهنگ‌ انقلاب‌ است‌ اما در گذر تاريخ، فرهنگ‌ انقلاب‌ را از همين‌ شعر و به‌طور عام‌ هنر و ادبيات‌ آن‌ بايد شناخت. بهترين‌ شاعر انقلاب‌ نيز كسي‌ است‌ كه‌ از فرهنگ‌ انقلاب‌ برآمده‌ باشد و شعر خوب‌ بگويد.


<شعر رهايي>
• ياور همداني: مطلع‌الانوار آفاق، انقلاب‌ / مشرق‌ عرفان‌ و اشراق، انقلاب‌
عشق‌ و آزادي‌ و ايمان‌ و اميد / آيت‌ ايثار و انفاق، انقلاب‌
انقلاب‌ انفجار نور عشق‌ و آزادي، و شكفتن‌ غنچه‌ عرفان‌ و ايمان‌ و طلوع‌ خورشيد اميد انسانهاست.
به‌طور كلي‌ شعر، شعور و شور زندگي‌ است‌ و شعر انقلاب‌ آميخته‌ با شعر مقاومت، آميزه‌اي‌ از تحول‌ تاريخ‌ و روزگاران‌ رهايي‌ از اسارت‌ و حمايت‌ از حيثيت‌ و حقيقت‌ ملتي‌ بزرگ‌ است. شعر انقلاب، ثبت‌ و ضبط‌ لحظه‌لحظه‌ شجاعت‌ و شهامت، در برابر خصم‌ است‌ و شهادت‌ در راه‌ قرب‌ الهي. شعر رهايي‌ ملّت‌ و مردمي‌ از خود گذشته‌ است‌ كه‌ با طلوع‌ آفتاب‌ انقلاب‌ اسلامي، رها و آزاد از قيد بندهاي‌ مستكبران‌ جهان‌ است. شعر انقلاب، زنده‌ و پويا و جاودانه‌ است. چون‌ شعر مي‌بايستي‌ آئينه‌ تمام‌نماي‌ افكار و كردار و پندار انسانهاي‌ اين‌ سرزمين‌ كهنسال‌ باشد و همچنين‌ تأ‌ثيرگذار؛ لذا شعر به‌طور كلي‌ و بويژه‌ شعر انقلاب‌ از جهت‌ مباني‌ و مفاهيم، تغييرناپذير است. اين‌ افراد هستند كه‌ بزغم‌ و ظنّ خود، هر اثر را تعبير و تفسير مي‌كنند و به‌ بيان‌ ساده‌تر؛ <هركس‌ به‌ قدر فهمش، فهميد مدعا را...> آن‌ كس‌ كه‌ جان‌ و دل‌ در گرو انقلاب‌ و آزادي‌ و انسانيت‌ دارد، همواره‌ آثار مؤ‌ثر بزرگان‌ شعر و ادب‌ انقلاب‌ را كه‌ بخش‌ عظيمي‌ از تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌ را شامل‌ مي‌شود، پويا و پايا مي‌داند.
بهترين‌ شاعران‌ انقلاب‌ شعرايي‌ هستند كه‌ در آثار خود، سرود لحظه‌لحظه‌ تاريخ‌ ادبيات‌ انقلاب‌ را به‌ بهترين‌ وجه‌ ممكن‌ مفيد و مؤ‌ثر سر داده‌اند و نغمه‌ و نواهاي‌ ارزشمندي‌ براي‌ عبرت‌ و آموزش‌ آيندگان‌ به‌ وديعه‌ گذاشته‌اند. هدف‌ آنها جلوه‌ بخشيدن‌ به‌ جلال‌ انسانهاييست‌ كه‌ براي‌ زندگي‌ بهتر و تقرب‌ به‌ حريم‌ حرم‌ حضرت‌ حق‌ دست‌ از جان‌ شسته‌ و به‌ جانان‌ پيوسته‌اند. از ويژگيهاي‌ شعر انقلاب، پيدايش‌ مباني‌ اعتقادي‌ و ادبيات‌ مقاومت‌ است‌ كه‌ ريشه‌ در اعماق‌ جان‌ شاعران‌ متعهد بخصوص‌ شعراي‌ جوان‌ دوره‌ انقلاب‌ دارد. اين‌ شيوه‌ در شعر انقلاب‌ بايد با احساس‌ بيشتر و دقت‌ نظر جدي‌تر پيگيري‌ شود تا براي‌ ساليان‌ سال‌ در تاريخ‌ و فرهنگ‌ مردم‌ اين‌ سرزمين، جاودانه‌ بماند.


شاعر انقلاب‌ خودمحور نيست>
• عباس‌ براتي‌پور: شعر انقلاب‌ شعري‌ است‌ كه‌ در راستاي‌ اهداف‌ و دستاوردهاي‌ انقلاب‌ باشد. بديهي‌ است‌ شعر انقلاب‌ اسلامي‌ بايستي‌ موافق‌ با اهداف‌ اسلام‌ و دربرگيرندهِ‌ آرمانهاي‌ آن‌ باشد. شعري‌ كه‌ بر موازين‌ اسلام‌ استوار باشد، نه‌ بر آنچه‌ كه‌ شاعرش‌ به‌ آن‌ علاقه‌ دارد و خود را محور قرار بدهد. لذا شاعر انقلاب‌ اسلامي‌ ابتدا بايستي‌ با اسلام‌ آشنا باشد و سيره‌ پيامبر(ص) و معصومين(ع) را بداند سپس‌ شعر بگويد. شاعر انقلاب‌ اسلامي‌ بايستي‌ در شعرش‌ اميد به‌ آينده‌ و پيروزي‌ نهايي‌ در سايه‌ تعاليم‌ اسلام‌ را به‌ كار برد. استقامت‌ و پايداري‌ و دفاع‌ از مظلوم‌ و مخالفت‌ با ظلم‌ و ستم‌ را سرلوحه‌ كار خود قرار دهد و خود هم‌ عامل‌ به‌ آنچه‌ مي‌گويد باشد.
چنانچه‌ شاعر انقلاب‌ اسلامي‌ از اطلاعات‌ و معلومات‌ اسلامي‌ برخوردار باشد و ايمان‌ قلبي‌ راسخي‌ به‌ اسلام‌ داشته‌ باشد اگر بند از بندش‌ جدا كنند دست‌ از عقيده‌ خود برنخواهد داشت.
<دعبل‌ را گفتند اين‌ اشعاري‌ كه‌ مي‌سرايي‌ ممكن‌ است‌ سرت‌ را بالاي‌ دار ببرند، در جواب‌ گفت‌ چهل‌ سال‌ است‌ كه‌ دارم‌ را بر دوش‌ مي‌كشم.> دعبل‌ يك‌ نمونه‌ از شاعر اسلامي‌ است. همينطور فرزدق‌ و امثال‌ آن.
به‌ همين‌ خاطر است‌ كه‌ پيامبر به‌ حسان‌ بن‌ ثابت‌ فرمود تا زماني‌ كه‌ در دفاع‌ از حق‌ و در راه‌ حق، شعر مي‌سرايي، مؤ‌يد به‌ تأ‌ييد روح‌القدس‌ خواهي‌ بود. شاعر تا زماني‌ كه‌ در راه‌ اعتلاي‌ كلمه‌ حق‌ شعر مي‌سرايد شاعري‌ الهي‌ است‌ و چنانچه‌ برخلاف‌ آن‌ باشد شيطاني‌ خواهد بود.
بهترين‌ شاعران‌ انقلاب‌ اسلامي‌ شاعراني‌ هستند كه‌ بحق‌ و در راه‌ حق‌ و براي‌ حق‌ شعر مي‌سرايند و شعري‌ كه‌ برخوردار از آن‌ باشد جزو بهترين‌ اشعار خواهد بود و لاغير. خداوند ما را به‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ فرمايد.


شعر انقلابي‌ حزبي‌ نيست>
• جواد محقق: سالها پيش‌ در مصاحبه‌اي‌ گفته‌ بودم‌ كه‌ شعر انقلاب، با توجه‌ به‌ پيشينهِ‌ عظيم‌ فرهنگ‌ ملي‌ و مذهبي‌ ما، در قيام‌ توفندهِ‌ مردم‌ مسلمان‌ ايران‌ در خرداد 1342 نطفه‌ بست، با ورود امام‌ در بهمن‌ 1357 متولد شد و در جنگ‌ و جهاد، زبان‌ باز كرد و سخن‌سراي‌ شهادت‌ شد. امروز هم‌ تقريباً بر همان‌ عقيده‌ام.
البته‌ رود خروشان‌ شعر انقلاب‌ هم، همپاي‌ اوضاع‌ و احوال‌ كشور به‌ درياي‌ آرامش‌ رسيده‌ و كاملاً هم‌ طبيعي‌ است. اما اگر منظورمان‌ از شعر انقلاب، وجود و حضور جريان‌ تازه‌ و خاصي‌ در شعر امروز ايران‌ باشد كه‌ متولي‌ دفاع‌ از آرمانهاي‌ عدالت‌خواهانهِ‌ امام‌ و اهداف‌ عالي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ است، نه‌ تنها كمرنگ‌تر نشده، كه‌ اتفاقاً عمق‌ و گسترش‌ بيشتري‌ پيدا كرده‌ و بالاتر از آن‌ موفق‌ شده‌ است‌ خودش‌ را تثبيت‌ كند. اگر در دههِ‌ اول‌ انقلاب، عده‌اي‌ از مدعيان‌ اين‌ عرصه‌ مي‌توانستند جريان‌ ادبي‌ انقلاب‌ را ناديده‌ بگيرند، امروز ديگر ناچارند به‌ آن‌ اقرار كنند و انكارشان‌ جز به‌ حقه‌ و حسد و بي‌انصافي‌ و كارنشناسي‌ تعبير نمي‌شود.
البته‌ شعر انقلاب، شعر يك‌ حزب‌ و گروه‌ سياسي‌ نيست‌ و خواسته‌هاي‌ آنان‌ را طرح‌ نمي‌كند، چنان‌ كه‌ آثار شبه‌روشنفكران‌ دار و دستهِ‌ حزب‌ توده‌ بود و به‌ قول‌ بزرگ‌ علوي‌ <پادويي> نيّات‌ تجزيه‌طلبانهِ‌ قارداش‌ كبير، روسيهِ‌ استالين‌ را به‌ عهده‌ داشت.


<شعر تپنده>
شعر انقلاب، شعر همهِ‌ شاعران‌ ايرانيِ ايران‌ دوستِ وطن‌پرست‌ است، بدون‌ وابستگي‌ به‌ جريانهاي‌ سياسي‌ برون‌مرزي‌ كه‌ در راه‌ آزادي‌ و آبادي‌ كشور، همسو با ايمان‌ و آرمان‌ مردم‌ سروده‌اند و مي‌سرايند.
بهترين‌ شاعران‌ انقلاب‌ هم‌ كساني‌ هستند كه‌ به‌ توليد چنين‌ شعرهايي‌ همت‌ گماشته‌اند. بويژه‌ در <سالهاي‌ سربلند> دفاع‌ مقدس‌ كه‌ محك، مردي‌ و نامردي‌ بود و مرز ميهن‌دوستان‌ واقعي‌ و وطن‌فروشان‌ مدعي‌ را از هم‌ تفكيك‌ مي‌كرد.
ت دكتر صابر امامي: اگر قرار باشد، شعر در ميان‌ تعريفهاي‌ گوناگونش‌ انعكاس‌ تأ‌ثرها و هيجانات‌ عاطفي‌ و حسي‌ شاعر، در پاسخ‌ به‌ متحرك‌هاي‌ بيروني‌ (جامعهِ‌ شاعر) و دروني‌ (روح‌ شاعر) باشد، شعر انقلاب‌ شعري‌ است‌ كه‌ هيجانات، عواطف، درك‌ و شعور شاعري‌ را كه‌ در جامعهِ‌ دستخوش‌ انقلاب‌ قرار دارد، باز مي‌تاباند. بخصوص‌ شاعري‌ كه‌ همسو با مردم‌ و ملت‌ خودش‌ باشد و نسبت‌ به‌ اهداف‌ و ارزشهاي‌ انقلاب‌ متعهد و پيروزي‌ و شكست‌ انقلابش‌ حساس‌ و دلسوز باشد.
پس‌ به‌ اين‌ ترتيب، شعر انقلاب، به‌ نسبت‌ زنده‌ و تپنده‌ بودن‌ آن‌ -- با همه‌ ابعاد وجوديش‌ -- حيات‌ خواهد داشت.
كمرنگ‌ شدن‌ يا نشدن‌ آن، طبيعي‌ است‌ روحيه‌ و نگاه‌ و موضع‌گيري‌ مردم‌ ما از سال‌ 57 تاكنون، دستخوش‌ تغييرات‌ بسيار شده‌ است، و متأ‌سفانه‌ طيف‌ وسيعي‌ از مردم‌ به‌ روزمرگيهاي‌ رايج‌ دچار شده‌اند...
همينطور قشر روشنفكر، كتابخوان‌ و قلم‌به‌دست‌ نيز از اين‌ تغييرات‌ دور نبوده‌ است‌ و به‌ همين‌ دليل، به‌ موازات‌ كمتر شدن‌ نبض‌ ارزشهاي‌ انقلاب‌ و پاسداري‌ از آنها و... شعر انقلاب‌ نيز كمرنگ‌ شده‌ است.
بهترين‌ شاعرها هم‌ در اين‌ عرصه‌ آن‌ دسته‌اي‌ هستند كه‌ در صحنه‌هاي‌ انقلاب‌ از انديشه‌ تا عمل، از مسجد تا خيابان‌ و خانه‌ و كوچه، لحظه‌ به‌ لحظه‌ حضور داشته‌اند، تلاش‌ كرده‌اند، همپاي‌ مردم‌ دويده‌اند، فرياد زده‌اند، شكسته‌اند و شكسته‌ شده‌اند و در اين‌ ميدان‌ نيز از قدرت‌ زبان، كلام‌ و استعداد شاعري‌ خود براي‌ اثبات‌ اين‌ لحظه‌هاي‌ مقدس‌ بهره‌ برده‌اند. با چنين‌ نگاهي‌ بيشتر اساتيد به‌ نامي‌ كه‌ در همان‌ روزها و و بويژه‌ سالهاي‌ جنگ‌ شعر سروده‌اند، بي‌ آنكه‌ نامي‌ از آنها ببرم‌ و عده‌اي‌ را نخواسته‌ فراموش‌ كنم، هر كدام‌ به‌ نوعي، بهترين‌ هستند.


<آيينهِ‌ حقيقت>
• شهرام‌ مقدسي: انقلاب‌ آئينه‌ حقيقت‌ بود و شاعران‌ انقلاب‌ در مكتب‌ كمال‌ و حقيقت‌ با تكيه‌ بر عناصر معني، عاطفه، خيال‌ و خلاقيت‌ درصدد انتقال‌ لطافتها بودند، چراكه‌ دقيقاً در ارتباط‌ با آرماني‌ مشخص‌ و مقدس‌ حركت‌ مي‌كردند و بي‌جهت‌ نيست‌ اگر از لطافت‌ در مباحث‌ زيباشناختي‌ به‌ تعادل‌ در ارتباط‌ با سوژه‌ تعبير مي‌شود.
بي‌ترديد همه‌ ابعاد وجودي‌ يك‌ انقلاب‌ در يك‌ مرحله‌ انتقالي‌ شكل‌ مي‌گيرد و مجالي‌ براي‌ تقليد شيوه‌ها يا الگوهاي‌ از پيش‌ تعيين‌شده‌ نيست. كساني‌ كه‌ آگاهانه‌ پاي‌ به‌ ميدان‌ تحولات‌ اجتماعي‌ مي‌گذارند و درواقع‌ از وضع‌ موجود خسته‌ شده‌اند و به‌ دنبال‌ ايجاد فضايي‌ مطلوب‌ هستند. از اين‌ رهگذر شاعران‌ نيز به‌ دنبال‌ فضاهاي‌ جديد، افقهاي‌ تازه‌اي‌ را (كه‌ نشأ‌ت‌گرفته‌ از احساسات‌ پاك‌ و عميقشان‌ به‌ آرمانهاي‌ انساني‌ بود) فراخورِ استعدادشان‌ تجربه‌ كردند و صدالبته‌ بسياري‌ موفق‌ ظاهر شدند.
علاوه‌ بر هماهنگي‌ شاعران‌ با انديشه‌ توده‌هاي‌ عظيم‌ مردم‌ در صحنه‌ اجتماع، حتي‌ شعارهاي‌ مردم‌ عادي‌ نيز، از آنجا كه‌ جوشيده‌ از عمق‌ ضميرشان‌ بود، در بسياري‌ از موارد به‌ ساحت‌ شعر نزديك‌ مي‌شد و تأ‌ثير بسزايي‌ در روند حركتي‌ انقلاب‌ داشت‌ و به‌ نوعي‌ تجلي‌ زيبايي‌ و حقيقت‌ بود. اينگونه‌ تفاهم‌ بين‌ شاعر و مردم‌ در هيچ‌ دوره‌اي‌ از ادوار تاريخ‌ سابقه‌ نداشت‌ و ندارد، حتي‌ با نگاهي‌ به‌ دوران‌ مشروطه‌ نيز مي‌توان‌ براحتي‌ دريافت‌ كه‌ اگرچه‌ شاعران‌ آن‌ دوره‌ كوشيدند به‌ زبان‌ مردم‌ نزديك‌ شوند، ولي‌ حرف‌ دل‌ خود را زدند و هيچگاه‌ بازتاب‌ درست‌ تب‌ و تاب‌ مردم‌ نبودند! مضافاً اينكه‌ هميشه‌ رابطه‌اي‌ بين‌ انقلاب‌ و كساني‌ كه‌ آن‌ انقلاب‌ را روايت‌ مي‌كنند وجود دارد. بديهي‌ است‌ تضعيف‌ اين‌ رابطه‌ تنگاتنگ، از هر طرف، كه‌ صورت‌ پذيرد، به‌ تضعيف‌ منجر مي‌شود، بنابراين‌ بايد ديد دليل‌ كمرنگ‌ شدن‌ اقتضائات‌ يا روايات‌ چيست‌ و از كجاها سرچشمه‌ مي‌گيرد. بخشي‌ البته‌ طبيعي‌ست، چراكه‌ چرخه‌ زمان، به‌طور خودكار، در كار فرسايش‌ است، و بخشي‌ البته‌ نه: بايد ديد و درست‌ ديد...


<صفحات‌ درخشان>
• ياسر هدايتي: اول‌ بايد منظورمان‌ را از اين‌ تركيب‌ مشخص‌ كنيم‌ كه‌ از به‌ كار بردن‌ اين‌ تركيب‌ چه‌ منظوري‌ را مي‌توانيم‌ مورد نظر خود قرار دهيم، پس‌ اينگونه‌ مي‌پرسم‌ كه: <شعر انقلاب‌ چگونه‌ تركيبي‌ است؟ اضافي‌ يا وصفي؟ به‌ عبارت‌ ديگر شعر انقلاب‌ شعري‌ است‌ كه‌ براي‌ انقلاب‌ است‌ و اضافه‌ به‌ آن‌ شده‌ يا نه! انقلاب‌ وصفي‌ است‌ براي‌ موضوعي‌ به‌ نام‌ شعر. و من‌ ترجيح‌ مي‌دهم‌ اين‌ تركيب‌ را تركيبي‌ اضافي‌ بدانم‌ يعني‌ شعر را اضافه‌اي‌ بدانم‌ براي‌ مضاف‌اليه‌ انقلاب، اما چيستي‌ اين‌ تركيب، خود حديثي‌ ديگر است‌ و شناخت‌ عناصر شاكله‌ي‌ آن‌ هم‌ واجب. اينكه‌ هر انقلابي‌ متشكل‌ از دو بعد شور و عقل‌ است‌ كه‌ يكي‌ محرك‌ است‌ و ديگري‌ متحرك، و باز هر انقلابي‌ نه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ رفرم‌ بلكه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ دگرگوني‌ عظيم‌ كه‌ در تمامي‌ ابعاد اعم‌ از سياسي، اجتماعي، اقتصادي‌ و فرهنگي، مورد توجه‌ قرار مي‌گيرد. و صدالبته‌ آگاهي‌ عميق‌ نسبت‌ به‌ اين‌ مسئله‌ كه‌ در كشوري‌ كه‌ انقلابي‌ با ماهيتي‌ ديني‌ با نگاه‌ عميق‌ رهبري‌ ويژه‌ آن‌ يعني‌ نگاهي‌ ديني‌ براي‌ حكومت‌ وجود دارد و همچنين‌ وجود شعر به‌ عنوان‌ يكي‌ از بارزترين‌ عناصر تشكيل‌دهنده‌ هويت‌ فرهنگي‌ و ملي‌ اين‌ نژاد و قوم، همه‌ و همه‌ ما را در بازشناختن‌ زواياي‌ پنهان‌ و پيداي‌ مفهوم‌ اين‌ تركيب‌ ياري‌ مي‌رساند.اينكه‌ ما در سال‌ 57 توانستيم‌ انقلابي‌ با تمام‌ ويژگيهاي‌ عام‌ براي‌ هر انقلاب‌ و خاص‌ براي‌ ايران‌ داشته‌ باشيم‌ خود مجال‌ تحقيق‌ و تحليل‌ ديگري‌ است، اما اينكه‌ در بستر فرهنگي‌ اين‌ انقلاب‌ ضمن‌ دگرگوني‌ نفسي‌ افرادي‌ كه‌ توانسته‌اند خواسته‌هايشان‌ را تحقق‌ ببخشند و آن‌ را در آفاق‌ ميهنشان‌ بگسترند، جلوه‌اي‌ از هنر را هم‌ مي‌بينيم‌ و اينجا از آن‌ همه، ما در تمام‌ هنرها يعني‌ شعر را هدف‌ نگاه‌ خود قرار داده‌ايم، پس‌ مراد از شعر انقلاب‌ جريان‌ شعري‌ است‌ كه‌ با به‌ وجود آمدن‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌ پرچمداران‌ و پيرواني‌ پيدا كرد كه‌ توانستند آن‌ را پيش‌ ببرند و در تاريخ‌ ادبيات‌ ما بزعم‌ بنده‌ صفحات‌ درخشاني‌ نيز پديد بياورند. بعد از انقلاب‌ وقتي‌ جامعه‌ شعري‌ ما مواجه‌ با بستر فرهنگي‌ و اجتماعي‌ شد كه‌ حرفهايي‌ از نوعي‌ ديگر دارد (يعني‌ اگر از آزادي‌ حرف‌ مي‌زند، آزادي‌ مقيد را در نظر دارد، اگر از عشق‌ صحبت‌ مي‌كند تشرع‌ دارد و...) در حالت‌ كلي‌ دو نوع‌ واكنش‌ نشان‌ داد. گروهي‌ از همان‌ ابتدا به‌ همان‌ جريان‌ روشنفكري‌ خود وفادار ماندند و حتي‌ چشم‌ خود را بر روي‌ حوادث‌ عظيمي‌ كه‌ براي‌ اين‌ ملّت‌ پيش‌ آمده‌ بود بستند و به‌ نوعي‌ از حماسه‌هاي‌ ملي‌ ما نيز دور ماندند. لحظه‌هايي‌ سرشار مانند حماسه‌ ديني‌ و عاشقانه‌ هشت‌ سال‌ دفاع‌ مقدس‌ و دهها مسئله‌ ديگر كه‌ همه‌ را ناديده‌ گرفتند. در اينجا طرح‌ يك‌ مسئله‌ ضروري‌ است‌ كه‌ من‌ در اين‌ پاسخ، تفاوتي‌ بين‌ ادبيات‌ انقلاب‌ و ادبيات‌ پايداري‌ قائل‌ نشده‌ام‌ (و صدالبته‌ برخلاف‌ اعتقاد خودم‌ و تنها به‌ اعتباري‌ خاص). به‌ هر جهت‌ با وجود شاعران‌ توانايي‌ چون‌ طاهره‌ صفارزاده‌ و دكتر علي‌ موسوي‌ گرمارودي‌ كه‌ هر دو از چهره‌هاي‌ مطرح‌ مبارز و مذهبي‌ قبل‌ از انقلاب‌ محسوب‌ مي‌شدند، مي‌توان‌ رگه‌هاي‌ شعر انقلاب‌ را جستجو كرد كه‌ بايد آن‌ را آغازي‌ خوش‌ نيز دانست، چراكه‌ دو شخصيت‌ دانشگاهي‌ مبارز و زندان‌ رفته‌ و بعضاً مورد قبول‌ شاعران‌ آوانگارد و روشنفكر بودند كه‌ مهم‌تر از همه، آشنا به‌ قالبهاي‌ نوين‌ نيز بوده‌ و تخصصاً با قالبهاي‌ نوين‌ شعر فارسي‌ كار مي‌كردند و زيباترين‌ آثارشان‌ را نيز در اين‌ قالب‌ پديد آورده‌اند. اما اين‌ جريان‌ در بعد از انقلاب‌ نتوانست‌ آن‌طور كه‌ بايد باشد. از عمده‌ دلايل‌ آن‌ هم‌ بعضي‌ از شاعران‌ مطرح‌ اين‌ جريان‌ بودند كه‌ عملاً در ادبيات‌ معاصر، متاعشان‌ چه‌ از منظر زبان‌ و چه‌ بيان‌ پرخريدار نمي‌نمود، و اگر باز وجود كساني‌ چون؛ علي‌ معلم، ضياءالدين‌ ترابي، دكتر امين‌پور، دكتر حسيني، عبدالملكيان‌ و بسياري‌ از جوانهاي‌ بااستعداد و باهمت‌ نبود شايد در همان‌ آغاز نهالي‌ خشكيده‌ مي‌شد كه‌ به‌ سعي‌ ايشان‌ چنين‌ نشد و توانستيم‌ در تاريخ‌ ادبيات‌ زبان‌ فارسي‌ شاهد اين‌ جريان‌ ادبي‌ هم‌ باشيم‌ و امروز بتوانيم‌ درباره‌ جرياني‌ به‌ نام‌ شعر انقلاب‌ صحبت‌ كنيم.

• مهدي‌ مظفري‌ ساوجي: نيما مي‌گويد شعرهايي‌ كه‌ درباره‌ انقلاب‌ يا مثلاً جنگ‌ سروده‌ مي‌شوند، مثل‌ خمير فطير هستند كه‌ قوام‌ نيافته‌ و خامند و به‌ اصطلاح‌ در دل‌ شاعر نمانده‌ و با او خميره‌ كار را آماده‌ نساخته‌اند. البته‌ من‌ با اين‌ سخن‌ نيما به‌ طور كامل‌ موافق‌ نيستم. يعني‌ ما مي‌توانيم‌ حرف‌ نيما را به‌ اين‌ صورت‌ اصلاح‌ يا تعديل‌ كنيم‌ كه‌ شعرهايي‌ كه‌ در آستانه‌ انقلاب‌ و در اوج‌ تب‌ و تاب‌ بحرانهايي‌ از اين‌ دست‌ سروده‌ مي‌شوند، به‌ نوعي‌ گرفتار شتابزدگي‌ و نوعي‌ تب‌ بيان‌ هستند كه‌ اين‌ تب، ناخودآگاه‌ و با گذشت‌ زمان‌ پايين‌ مي‌آيد و حالت‌ طبيعي‌ و منطقي‌ خود را پيدا مي‌كند. به‌ هر حال، بهترين‌ نامي‌ كه‌ مي‌توانيم‌ بر روي‌ اين‌ شعرها بگذاريم، شعرهاي‌ مطبوعاتي‌ است‌ كه‌ در مقابل‌ شعرهاي‌ تاريخ‌ ادبياتي‌ مي‌توانيم‌ آنها را ارزيابي‌ كنيم.
اينكه‌ شعر انقلاب‌ و جنگ‌ پس‌ از گذشت‌ 25 سال‌ از انقلاب‌ و پانزده‌ سال‌ از جنگ‌ كمرنگ‌ شده، واضح‌ است‌ اما اين‌ شعر در دوره‌هايي‌ از اين‌ تاريخ‌ 25 ساله‌ به‌ اوجهايي‌ دست‌ يافته‌ و الان‌ از آن‌ اوجها فاصله‌ گرفته‌ است‌ و به‌ طور كلي‌ شعر وارد فرمها و فضاهاي‌ تازه‌اي‌ شده‌ است.

• محمود سنجري: اجازه‌ مي‌خواهم‌ بگويم‌ <شعر از زمان‌ رويداد انقلاب> و نه‌ <شعر انقلاب> گذشته‌ از فوجي‌ از اشعار احساساتي‌ و هيجان‌زده‌ سوار بر موجهاي‌ انقلاب‌ مي‌پذيريم‌ كه‌ شعر از زمان‌ رويداد انقلاب، از اساس‌ و درونمايه‌ تغيير ماهوي‌ پيدا كرد.
اين‌ تغيير ماهوي‌ در تضاد و تقابل‌ ميان‌ سنت‌ و مدرنيسم‌ رخ‌ داد. انقلاب‌ حركتي‌ بود كه‌ از اساس‌ جريان‌ لجام‌گسيخته‌ مدرنيسم‌ را لجام‌ زد، يعني‌ با وجود آنكه‌ در باطن‌ خود مي‌تواند متعهد به‌ تحول‌ باشد، حركتي‌ بود سنتي. اين‌ انقلاب‌ سنتي، در همهِ‌ آحاد و ابعاد خويش‌ به‌ پيدايي‌ سنن‌ انجاميد كه‌ يكي‌ از آنها شعر سنتي‌ است‌ كه‌ بعضي‌ به‌ آن‌ <شعر انقلاب> مي‌گويند. من‌ مي‌پندارم‌ كه‌ دوام‌ اين‌ رويكرد حداقل‌ تا پايان‌ دفاع‌ مقدس‌ پايدار ماند و پس‌ از آن‌ باز و در گردشي‌ مقدر به‌ نفع‌ مدرنيسم‌ كنار زده‌ شد و حتي‌ شاعران‌ سنت‌گرا نيز سعي‌ بليغ‌ داشتند كه‌ به‌ آنچه‌ آن‌ را نشانه‌هاي‌ مدرنيسم‌ مي‌ناميم‌ تعلق‌خاطر نشان‌ دهند.
شايد آنچه‌ گفتم‌ جواب‌ سئوال‌ شما نباشد اما در مجموع‌ مي‌توانم‌ بگويم‌ كه‌ نمي‌بايست‌ <شعر انقلاب> را در محدوده‌اي‌ مشخص‌ كرد. آنچه‌ به‌واسطهِ‌ انقلاب‌ بر حوزهِ‌ گستردهِ‌ ادبي‌ ايران‌ تحميل‌ شد، نوزايي‌ سنن‌ ادبي‌ در پي‌ تغيير انقلابي‌ در ماهيت‌ جامعهِ‌ ايران‌ بوده‌ است‌ كه‌ البته‌ امروزه‌ كمرنگ‌ شده‌ و در مواردي‌ آشكارا انكار مي‌شود. اين‌ انكار، انكار اعتقاد نيست‌ بلكه‌ انكاري‌ست‌ كه‌ در مسير محتوم‌ و طبيعي‌ جامعهِ‌ ايراني‌ در برگيرندهِ‌ حركت‌ از سنت‌ به‌ سوي‌ مدرنيسم‌ و مظاهر آن‌ است، هرچند در ظاهر باشد و ناپخته، به‌ هر حال‌ حركت‌ است.

• محمدحسين‌ جعفريان: شعر انقلاب‌ اسلامي‌ با انقلاب‌ رشد و نمو كرده‌ با اوج‌ گرفتن‌ انقلاب، شعر انقلاب‌ اسلامي‌ نيز اوج‌ گرفت‌ و در روزهاي‌ پيروزي، تنور آن‌ داغ‌ داغ‌ است. بعد خط‌ و ربطها پديد مي‌آيد. عده‌اي‌ مي‌روند و عده‌اي‌ مي‌آيند. اما جريان‌ شعر انقلاب‌ به‌ حياتش‌ ادامه‌ مي‌دهد. با هر حادثه‌ و اتفاقي‌ كه‌ در جريان‌ و روند انقلاب‌ پيش‌ مي‌آيد، با هر فراز و فرود، اين‌ شعر نيز خودش‌ را تطبيق‌ مي‌دهد و با آن‌ همراهي‌ مي‌كند. جنگ، سوژه‌ و راهكار جديدي‌ را بر روي‌ شعر انقلاب‌ اسلامي‌ گشود، چنان‌ كه‌ بر انقلاب‌ و انقلابيون‌ نيز. به‌ همين‌ ترتيب‌ تا امروز جلو آمده‌ است. جالب‌ آنكه، هر چه‌ ارزشهاي‌ انقلاب‌ و باورمندان‌ به‌ آن‌ كمرنگ‌تر و كمتر شده‌اند، تأ‌ثير مستقيم‌ آن‌ بر اين‌ شعر نيز مشهود است.
به‌ هر حال، اين‌ جريان‌ شعري، گذشته‌ از ضعف‌ و قوتهايش، بخشي‌ از تاريخ‌ ادبيات‌ اين‌ سرزمين‌ است‌ و بدون‌ ملاحظه‌ آن، بي‌ترديد قسمتي‌ از تاريخ‌ ادبيات‌ معاصر ايران‌ زمين‌ و حتي‌ ادبيات‌ فارسي‌ ناقص‌ خواهد بود. اين‌ را هم‌ بگويم‌ و بدبختانه، اغراض‌ سياسي‌ سبب‌ شد تا طي‌ سالها، هنر شاعران‌ اين‌ عرصه‌ عمدتاً پوشيده‌ بماند و چندان‌ كه‌ بايد جلوه‌ نكنند و جدي‌ گرفته‌ نشوند. البته‌ جداي‌ از بعضي‌ كه‌ اصولاً شاعر نبودند و انقلاب‌ و ارزشهايش‌ را سپر ناتواني‌ خويش‌ ساخته‌ بودند.
در مورد كمرنگ‌ شدن‌ اين‌ جريان‌ نيز، چنان‌ كه‌ گفتم، مسئله‌ با خود انقلاب‌ و ارزشهاي‌ آن‌ ارتباط‌ مستقيم‌ دارد. هر چه‌ جريان‌ انقلاب‌ و انقلابي‌گري‌ بيشتر منزوي‌ و حذف‌ مي‌شود، شعر انقلاب‌ نيز محدودتر و كمرنگ‌تر مي‌شود. مي‌بينيم‌ كه‌ اين‌ روزها چنين‌ شده‌ است. هر چند كه‌ اين‌ به‌ معني‌ مرگ‌ اين‌ جريان‌ شعري‌ نيست. شايد باز به‌ گونه‌اي‌ ديگر سربركند و باز همراه‌ با مردم‌ نمود يابد.