۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه
۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه
نجوا و تمنّا
محمدرضا سنگری
غريق ساحل گم كرده گرداب زده ايم، اي كشتي طوفان كوب ساحل شناس.
شب و ظلمت هول و حراميان و ما مسافران سرگردان راه ناشناس، اي چراغ ظلمت سوز، اي مصباحالهداي فريادگراني كه روزنه اي از شب به روز ميجويند. به نام تو كه ميرسيم، همه درياها رام ميشوند، همه طوفانها آرام، به تو كه ميرسيم يأسها ميشكند و هزاران جبرئيل در ما زمزمه ميكنند: «لا تقنطوا من رحمة الله»
در نام تو و كربلاي تو چه رازي است كه در جان و جهان هركه بگذرد با خويش ميخواند: «يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون»
تو در كجا نيستي؟ كجا كربلا نيست؟ كدام خاك، رشك، بر زمين ارغواني و آسماني تو نميبرد؟ كدام اشك، بي تو حرمت و اعتبار مييابد؟ اي نامت اعتبار زمين، اي سوگت آبروي اشك، يا حسين!
دست بر سرهايمان بگذار، اي سر سرگردان بر نيزه، اي سر تنها! اي تنها سر كه خدا دست بر آن نهاده است؛ «فوضع الله يده علي رأس الحسين»
اي همه پيامبر، اي پيامبر، همه تو. اي وارث آدم، اي لنگرگاه نوح، عصاي دست موسي، روح عيسي، جان محمد!
طور تويي، جبل النور تويي، حرا و سينا تويي، غدير و كربلا تويي، تنها تويي و هيچ كس مثل تو نيست.
هيچ روزي روز تو نيست و هيچ شبي شب عاشورايت.
تو را چه كس نستوده است؟ كدام لب تو را نسروده است؟ پيامبرت گفت: حسين از من و من از حسينم و فرزندت سيدالساجدين تنها در وصف كربلاي تو گفت: در آستانه رستاخيز، آنگاه كه زلزله اي هولناك، زمين را در هم ميكوبد و لرزشي غريب هفت بند خاك را از هم ميگسلد، كربلا اين خاك بركتخيز، با همان صافي و صفا و گستردگي بالا ميرود و از زيباترين و دلپذيرترين باغهاي بهشت ميگردد و چنان نگين در ميان بوستانهاي بهشتي ميدرخشد. آن سان كه درخشندگياش چشم بهشتيان را خيره ميكند و همانگاه شادمانه فرياد ميزند: هان! منم سرزمين مقدس خدا! منم خاك پاك و بي همتايي كه پيكر آفتابي سالار شهيدان و سيد جوانان بهشت را در آغوش داشتم.
يا حسين! آسمانيان مشتاق تر از زمينيان تو را ميجويند و نام تو را ميگويند. ميگويند حوريان در بازگشت فرشتگان از زمين به تمنّا گرد ميآيند تا تربت تو را به رسم هديه دريافت كنند.
شگفتا تو در كنار پيامبر بودي ، امّا هر فرشتهاي به ديدار پيامبر ميآمد تربت تو را همراه داشت. به سرور و غرور تربت تو را به پيامبر نشان ميداد يعني من هم دوستدار و شيفتهي حسين توأم.
و چرا فرشتگان به تو نبالند كه شكسته باليشان را مرهمي و همهي حقايق عالم بالا را محرم.
بي تو نشان از آسمان نبود. كسي نشان آسماني نميداد. هيچ كس به گلگشت ستاره و ماه و خورشيد نميرفت و هيچ كس سراغ روشني و چراغ نميگرفت. تو آنقدر بزرگي كه حتي دشمنت ستود!
شوم ترينهايي كه با انگشتان حقير، آهنگ خاموشي خورشيد داشتند، تاريك دلاني كه تاب آفتاب نداشتند شكوه و عظمت تو را توان انكار نداشتند.
مگر شمر نگفت: انه كفوً كبير. او هماورد بي همتايي است كه اگر به دستش كشته شوم افتخار است و عار نيست و مگر همو در لحظهي ورود به قتلگاه چشم فرو نبست تا روشناي نگاه تو از كشتنش باز ندارد؟ و در توصيف آرامش و درخشش چهرهات گفت: «شغلتني نورُ وجهه عن التفكر في قتله»
در آن هنگامه خون و غبار ، روشني چهره حسين، مرا از كشتنش باز ميداشت.
يا حسين، ما تشنهكام جرعهاي از نگاه تواييم. شوريدگان و شيفتگان عنايت و هدايت تو.
جان ما را به جامي بنواز. دلهايمان را به نوازش تبسمي روشن كن و دست زندگيمان را در دستهاي كريمانهي عاشورايت بگذار تا عاشورايي زندگي كنيم و عاشورايي بميريم.
www.roozedahom.com
اشتراک در:
پستها (Atom)