امام رضا(ع) با چه كسانى از حاكمان عباسى هم دوره بوده است.
ده سال از دوران امامت حضرت رضا(ع)، با حكومت هارون همزمان بود. در اين ده سال، موقعيت مناسبى براى مبارزه علنى و رسمى براى امام رضا(ع) پديد نيامد و بيشتر تلاش سياسى امام به صورت پنهانى رهبرى مى شد، اما در گوشه گوشه سرزمينهاى مسلمانان جنبشها و قيامهاى پياپى شيعيان، حكومت عباسى را به تنگ آورده و هارون در برخورد با آنها دچار سردرگمى شده بود. به اين گفت و گو كه ميان هارون و يكى از درباريان قدرتمند وى رد و بدل شده است توجّه كن:
_ اى هارون! اين على بن موسى است، كه بر جاى پدر خويش تكيه زده و امامت و رهبرى شيعيان را از آن خود مى داند. چه بايد كرد؟
_ آن خطايى كه در كشتن پدرش موسى مرتكب شديم براى ما بس است! يعنى مى خواهى تمام آنان را بكشم؟! مگر مى شود؟
اما... در ميان همه حاكمان عباسى ، مأمون چهره اى ديگر داشت. او كه برادر خود، امين را كشت تا خود به حكومت برسد، در برخورد با شيعيان و به ويژه شخص امام رضا(ع) از راهى ديگر وارد شد و شيوه اى ديگر را در پيش گرفت.
در اين جا خوب است به چند نمونه از اظهار نظر تاريخ نويسان درباره شخصيت پيچيده مأمون آگاه شوى تا دريابى كه امام رضا(ع) با چه انسان مرموزى روبرو بوده است.
يكى مى گويد:
مأمون از نظر دورانديشى ، اراده قوى ، بردبارى ، دانش، زيركى ، بزرگى ، شجاعت و جوانمردى از همه عباسيان برتر بود.
ديگرى مى نويسد:
مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت مى جست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمى و مباحث فقهى و... علاقه شديد داشت!
ديگرى مى گويد:
گاهى مانند يك ديندار دلسوز، مردم را به علت كوتاهى در نماز و فرو رفتن در لذات و پيروى از شهوات و... نكوهش مى كرد و آنان را از عذاب الهى مى ترساند، و زمانى خودش در بزم خوشگذرانى و مجالس عيش و نوش شركت مى نمود.
يكى هم چنين اظهار مى دارد:
مأمون زيرك ترين حاكمان عباسى و داناترين ايشان به فقه و كلام بود.
... و از اين يك بشنو كه مى گويد:
مأمون روزى ادعاى تشيع مى كرد و وجودش را لبريز از دوستى و عشق به على (ع) نشان مى داد و در فاصله اى اندك، نقاب از چهره برمى گرفت و تا آن جا پيش مى رفت كه حاضر نبود در مجلس او حتى از عنصر تبهكار و جلادى همچون حجاج بن يوسف، خرده بگيرند.
آيا همزمانى با چنين موجود پيچيده و ابهام آلودى كه تلاشى جز پايدارى بيشتر حكومت عباسى ندارد، اما در همان حال، بزرگترين مخالف خود، يعنى شخص امام رضا(ع) را به ولى عهدى خويش برمى گزيند، آسان است؟
به هرحال، مأمون با اين خصوصياتى كه داشت، پس از رسيدن به قدرت، و به منظور پايدار ساختن اركان حكومت خود، تصميم گرفت با امام رضا(ع) به گونه اى ديگر برخورد نمايد. پس، براى امام نامه نوشت و حضرت را به ولى عهدى خود منصوب كرد. امام ابتدا از پذيرش اين امر خوددارى فرمود، اما پيگيرى و پافشارى مأمون و خوددارى امام، به آن جا انجاميد كه مأمون دو تن را به نمايندگى از سوى خود كه در خراسان بود، روانه مدينه كرد و آنان در نزد امام هدف خود را چنين بيان كردند:
مأمون ما را مأمور كرده كه شما را به خراسان ببريم.
امام هم كه شيوه هاى حاكمان را مى شناخت و مى دانست مأمون كه از كشتن برادر خود پروا ندارد، از اين تصميم خود دست بردار نيست، ناگزير از ترك مدينه شد.
هجرت امام به خراسان
امام رضا(ع) هنگامى كه خود را ناچار به سفر يافت، براى اين كه ناخرسندى خود را از اين سفر اعلام فرمايد، چندين بار در كنار حرم مطهر پيامبر اكرم(ص) حضور يافت و به گونه اى به زيارت پرداخت كه همگان فهميدند اين سفر مورد رضايت امام نيست.
يكى از شاهدان اين ماجرا نقل مى كند كه امام را در حال زيارت ديدم، نزديك رفتم و براى اين كه امام در آستانه سفر است به ايشان شادباش گفتم، اما حضرت چنين پاسخ داد:
مرا به حال خود بگذار! من از جوار جدم پيامبر(ص) خارج مى شوم و در غربت از دنيا خواهم رفت!
پس از آن هم، امام همه اقوام و نزديكان خود را فراخواند و در جمع ايشان فرمود:
بر من گريه كنيد! زيرا ديگر به مدينه بازنخواهم گشت.
اين امر نشان مى دهد كه امام با نقشه شوم مأمون آشنا بوده، ولى راهى جز پذيرفتن تصميم وى نداشته است.
بارى ، امام به همراه فرستادگان مأمون مدينه را پشت سرگذاشته، رهسپار خراسان شد، جايى كه مأمون در آن جا مى كرد.
بنا به فرمان مأمون، مسير امام از مدينه تا خراسان، به گونه اى تعيين گرديد كه مردم شهرهاى شيعه نشين از ديدار امام محروم شوند. زيرا اگر شيعيان موفق مى شدند از نزديك امام خود را زيارت كنند و با ايشان ديدار نمايند و از سخنان آن حضرت بهره مند شوند، بيش از پيش به وى ارادت مى يافتند و اين خود خطر بزرگى براى حكومت مأمون به شمار مى آمد. بنابراين، شهرهاى كوفه و قم از مسير سفر امام حذف گرديد. اما در اين كه امام از كدام مسير به خراسان و شهر مرو رسيده است، ميان تاريخ نويسان اختلاف است. خلاصه مسيرهايى كه براى اين سفر نقل شده از اين قرار است:
1 ـ مدينه، بصره، اهواز، فارس (شيراز)، اصفهان، رى ، سمنان، دامغان، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
2 ـ مدينه، بصره، اهواز،اصفهان، كوه آهوان، سمنان، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
3 ـ مدينه، بصره، اهواز،اصفهان، يزد، طبس، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
4 ـ مدينه، بصره، اهواز، فارس (شيراز)، كرمان، طبس، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
اگر به اين نقشه مراجعه كنى ، مى توانى مسير سفر تاريخى امام را بهتر در ذهن بسپارى .
حديث سلسلة الذهب
امام رضا(ع) در اين سفر تاريخى ، هر جا كه توانست كوشيد تا مردم را با اسلام، قرآن، تشيع، اخلاق اسلامى ، آرمانهاى دينى و احكام مذهبى آشنا سازد. از جمله مهمترين فرازهاى اين سفر، توقف امام در نيشابور و سخن تاريخى ايشان در جمع گروه بسيارى از مردم و حديث شناسان اين شهر است.
آشنايى با اين سخن و حديث امام براى همه ما جالب است.
اين حديث به (سلسلة الذهب) شهرت دارد. دليل اين نامگذارى را خواهى دانست. اما بهتر آن است كه نخست، با چگونگى بيان حديث و اصل آن آشنايى پيدا كنى :
دو تن از حديث شناسان نيشابور خدمت امام رضا(ع) رسيده، گفتند:
اى بزرگوار!
اى بازمانده از دودمان امامان!
اى سلاله پاك پاكان!
اى فرزند پيامبر!
به حق پدران و اجداد پاك و نياكان نيكومقام سوگندت مى دهيم كه پرده را بردارى ، رخسار خود را به ما نشان دهى و حديثى از نياكان خود را براى ما بازگو فرمايى ... تا خاطره اى فراموش نشدنى از شما داشته باشيم.
امام كاروان را از حركت بازداشت، پرده هودج را كنار زد...
انبوه جمعيت مى كوشيدند تا خود را به امام نزديك كنند...
اما آنان كه حديث مى نوشتند از مردم خواستند كه آرام باشند تا آنان بتوانند سخن امام را بشنوند و آن را براى تاريخ ثبت كنند و به يادگار بنويسند.
آن گاه امام چنين فرمود:
پدرم بنده شايسته خدا، موسى بن جعفر،
از پدرش جعفر بن محمد،
و او از پدرش محمد بن على ،
و او از پدرش على بن الحسين،
و او از پدرش حسين بن على ،
و او از پدرش على بن ابى طالب،
نقل كرده كه از پيامبر(ص) شنيده است،
و پيامبر از جبرئيل دريافت كرده
كه خداوند فرموده است:
كلمه لا اله الا الله دژ استوار من است. هر كس كه وارد آن دژ شود از عذاب من ايمن خوهد بود.
گوشها شنيدند و قلمها نوشتند... در ميان مردم همهمه افتاد. دهها هزار مرد و زنى كه اين سخن را دريافتند آن را براى يكديگر باز مى گفتند... كاروان امام به راه افتاد، اما حضرت ندا در داد و آن را از رفتن بازداشت و فرمود:
با شرايط آن... و من از شرطهاى آن هستم.
امام در اين حديث بسيار كوتاه و فشرده، نكات بسيار بلندى را بيان فرموده است. به اين نكات توجه كن:
1 ـ اهميت مسأله توحيد و محور بودن آن در انديشه اسلامى .
2 ـ پيوستگى معارف خاندان امامت به شخص پيامبر اسلام(ص) و به سرچشمه وحى .
3 ـ پيوند گسست ناپذير توحيد با رهبرى .
4 ـ تثبيت امامت حضرت رضا عليه السلام و ردّ ديدگاه كسانى كه به امامت ايشان باور نداشتند.
اما چرا اين حديث را (سلسلة الذهب) ناميده اند؟
وقتى جمله اى از كسى نقل مى شود، گاه چندين نفر در بازگو كردن آن نقش دارند و آن را از قول كسان ديگر روايت مى كنند. اين افراد را در اصطلاح علم حديث، (سلسله سند حديث) مى گويند. مثلاً در همين حديث، كه امام رضا(ع) اين سخن را از قول پدران خود نقل مى فرمايد، اين افراد، سلسله سند اين حديث ناميده مى شوند. از آن جا كه همه اين افراد، امامان عزيز ما شيعيان هستند، اين حديث در تاريخ به عنوان حديثى كه همه سلسله سند آن طلايى و زرّين هستند معروف شده است و آن را (سلسلة الذهب، يعنى رشته طلايى ) نام داده اند.
اين حديث از آن زمان كه از زبان مبارك امام شنيده شد، همواره مورد توجه و عنايت حديث شناسان، تاريخ نويسان و هنرمندان بوده است. تا كنون نيز هنرمندان آن را به شيوه هاى مختلف نوشته و عرضه كرده اند. با انتخاب اينجا مى توانى چندين تابلو را كه اين حديث را در آن نوشته اند، ببينى .
امام رضا عليه السلام در خراسان
به هرترتيب، امام رضا(ع) وارد شهر مرو، مقر حكومت مأمون شد. مأمون مجلسى آراست و در آن امام را در مراسمى رسمى ، به ولى عهدى خود منصوب كرد. حضرت در آن مجلس، حكم مأمون را گرفته، بر آن يادداشتى نوشت و با تيزبينى و درايتى كه برخاسته از مقام امامت ايشان بود، به ارزشهاى والاى اسلامى اشاره نمود و در برابر دسيسه اى كه مأمون چيده بود با ياد و نام اهل بيت عليهم السلام، حقانيت ايشان و تصريح به عمر كوتاه خود، فهماند كه اين منصب را با انگيزه شخصى نپذيرفته و تنها عامل قبول اين سمت، پافشارى مأمون بوده است.
برخوردهاى حكيمانه امام با اين مسأله، چه در طول سفر و چه در ايام اقامت در مرو، سبب شد تا بر خلاف پندار مأمون، امام بيش از گذشته در ميان مردم شناخته شود و در دل ايشان جاى گيرد.. اين امر موجب اين شد كه مأمون در فاصله اى نه چندان دراز، از ترفند شكست خورده خود احساس ناراحتى كند و در انديشه محدود ساختن فعاليت هاى امام و حتى از ميان بردن ايشان فرو رود.
يكى از نشانه هاى اين امر، جلوگيرى وى از برپايى نماز عيد فطر به امامت حضرت رضا عليه السلام است.
دو تن از شاهدان، واقعه را چنين روايت كرده اند:
عيد فطر فرا رسيد... مأمون _ شايد _ به دليل بيمارى ، به امام رضا(ع) پيام داد كه نماز عيد را به جاى وى برپا دارد. امام، بر پايه آن چه قبلاً شرط كرده بود كه در مراسم حكومتى دخالت نكند، از قبول اين امر خوددارى ورزيد. اما مأمون پيك فرستاد كه هدف از اين پيشنهاد، تثبيت امر ولايت عهدى شماست و دوست دارم مردم به اين وسيله اطمينان پيدا كنند كه ولايتعهدى را براستى پذيرفته اى !
امام پيشنهاد وى را پذيرفت به اين شرط كه نماز را همچون جدّش رسول خدا (ص) برپا دارد. مأمون هم قبول كرد و دستور داد تا نظاميان و درباريان و همه مردم صبح روز عيد نزديك خانه امام گرد هم آيند و امام را از منزل تا محل نماز همراهى نمايند.
امام از خانه خارج شد، در حالى كه خود را خوشبو ساخته، عبايى بر دوش انداخته، عمامه اى بر سر نهاده، عصايى در دست گرفته و با پاى برهنه، با گامهايى استوار رهسپار شد تا نماز عيد را بخواند. امام كه تكبير مى گفت، فرياد تكبير مردم در سراسر شهر طنين انداخت، نظاميانى كه سواره بودند از مركب پياده شدند، و همه به پيروى از امام، پاى خويش را برهنه ساختند.
فضل بن سهل، وزير زيرك مأمون، با ديدن اين صحنه، خود را به خليفه رساند و مأمون را از جوّ شهر آگاه ساخت و يادآور شد كه اگر اين گردهمايى ادامه يابد، جايگاه خليفه در ديدگاه مردم از ارجمندى مى افتد و همه دلها به امام مى گرود. پس مأمون نيز فرمان داد كه امام را از نيمه راه بازگرداندند و نماز اقامه نشد.
در بازگشت، امام با اندوه بسيار فرمود:
بارخدايا! اگر وضعيت كنونى جز با مرگ من دگرگون نمى شود، هم اينك در آن شتاب فرما!
شهادت امام رضا عليه السلام
مأمون كه روز به روز گرايش بيشتر مردم به امام رضا(ع) را مى ديد، در برابر هم مسلكان خود، يعنى خاندان عباسى هيچ بهانه اى نداشت. پس تصميم گرفت راهى بغداد شود تا از نزديك با ايشان به گفت و گو بنشيند.
اما آيا او در اين سفر چه ارمغانى براى آنان به همراه داشت؟
آيا مى توانست امام را از ولايتعهدى بركنار كند؟
آيا مى توانست بيعت گسترده اى كه از مردم گرفته بود، ناديده بگيرد؟
آيا مى توانست واكنش مردم به بركنارى امام را تحمل كند؟
آيا مى توانست در برابر ناخرسندى انبوه شيعيان و پيروان امام، دليل قانع كننده اى بياورد؟
اين جاست كه بارديگر مأمون چهره واقعى خود را نمايان مى سازد و به خشونت پنهان و سياست بازى روى مى آورد.
او نخست، وزيرش فضل بن سهل را مى كشد و بر جنازه او اشك مى ريزد و براى يافتن قاتلان او جايزه تعيين مى كند و آن گاه كه آنان را دستگير مى كنند، آنان شهادت مى دهند كه مأمون خود به اين كار فرمان داده است، اما او ناباورانه آنان را مى كشد.
سپس برنامه حذف امام رضا(ع) را دنبال مى كند، اما مى كوشد كه اين برنامه را به گونه اى عملى سازد كه دامان خود او از اين امر پاك نشان دهد. پس در راه سفر به بغداد، در توس توقف مى كند و در همان جا با خوراندن انار يا انگور زهرآلود به حضرت، امام رضا(ع) را مسموم مى سازد و مانند آن چه پس از قتل فضل بن سهل كرد، در اين جا نيز بر پيكر پاك امام اشك مى ريزد و حضرت را در كنار قبر پدر خود هارون الرشيد دفن مى كند.
امام رضا(ع) پيشتر، شهادت خود به دست مأمون را به برخى از ياران خود گوشزد كرده بود. از جمله يك بار به دو تن از اصحاب خويش فرموده بود:
اينك هنگام بازگشت من به سوى خدا فرا رسيده و زمان آن است كه به جدم رسول خدا(ص) و پدرانم بپيوندم. تومار زندگى ام به انجام رسيده است. اين حاكم خودكامه (مأمون) تصميم گرفته است كه مرا با انگور و انار مسموم به قتل برساند.
در ميان نقل قول هاى گوناگون درباره روز و ماه و سال شهادت امام رضا(ع)، مشهورتر آن است كه حضرت در روز جمعه، آخر ماه صفر سال 203 هجرى قمرى به شهادت رسيده، در حالى كه 55 سال از عمر مبارك امام سپرى شده است.
آيا مى دانى از آن تاريخ تا كنون چند سال مى گذرد؟
محل شهادت امام هم به گفته همه تاريخ نويسان، شهر توس و محل دفن ايشان نيز در باغ حميد بن قحطبه در سناباد بوده كه بعدها (مشهد الرضاـمحل شهادت امام رضا عليه السلام) نام گرفته و اينك به نام مشهد شهرت دارد.
http://www.imamreza.net/per/imamreza.php?id=24
ده سال از دوران امامت حضرت رضا(ع)، با حكومت هارون همزمان بود. در اين ده سال، موقعيت مناسبى براى مبارزه علنى و رسمى براى امام رضا(ع) پديد نيامد و بيشتر تلاش سياسى امام به صورت پنهانى رهبرى مى شد، اما در گوشه گوشه سرزمينهاى مسلمانان جنبشها و قيامهاى پياپى شيعيان، حكومت عباسى را به تنگ آورده و هارون در برخورد با آنها دچار سردرگمى شده بود. به اين گفت و گو كه ميان هارون و يكى از درباريان قدرتمند وى رد و بدل شده است توجّه كن:
_ اى هارون! اين على بن موسى است، كه بر جاى پدر خويش تكيه زده و امامت و رهبرى شيعيان را از آن خود مى داند. چه بايد كرد؟
_ آن خطايى كه در كشتن پدرش موسى مرتكب شديم براى ما بس است! يعنى مى خواهى تمام آنان را بكشم؟! مگر مى شود؟
اما... در ميان همه حاكمان عباسى ، مأمون چهره اى ديگر داشت. او كه برادر خود، امين را كشت تا خود به حكومت برسد، در برخورد با شيعيان و به ويژه شخص امام رضا(ع) از راهى ديگر وارد شد و شيوه اى ديگر را در پيش گرفت.
در اين جا خوب است به چند نمونه از اظهار نظر تاريخ نويسان درباره شخصيت پيچيده مأمون آگاه شوى تا دريابى كه امام رضا(ع) با چه انسان مرموزى روبرو بوده است.
يكى مى گويد:
مأمون از نظر دورانديشى ، اراده قوى ، بردبارى ، دانش، زيركى ، بزرگى ، شجاعت و جوانمردى از همه عباسيان برتر بود.
ديگرى مى نويسد:
مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت مى جست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمى و مباحث فقهى و... علاقه شديد داشت!
ديگرى مى گويد:
گاهى مانند يك ديندار دلسوز، مردم را به علت كوتاهى در نماز و فرو رفتن در لذات و پيروى از شهوات و... نكوهش مى كرد و آنان را از عذاب الهى مى ترساند، و زمانى خودش در بزم خوشگذرانى و مجالس عيش و نوش شركت مى نمود.
يكى هم چنين اظهار مى دارد:
مأمون زيرك ترين حاكمان عباسى و داناترين ايشان به فقه و كلام بود.
... و از اين يك بشنو كه مى گويد:
مأمون روزى ادعاى تشيع مى كرد و وجودش را لبريز از دوستى و عشق به على (ع) نشان مى داد و در فاصله اى اندك، نقاب از چهره برمى گرفت و تا آن جا پيش مى رفت كه حاضر نبود در مجلس او حتى از عنصر تبهكار و جلادى همچون حجاج بن يوسف، خرده بگيرند.
آيا همزمانى با چنين موجود پيچيده و ابهام آلودى كه تلاشى جز پايدارى بيشتر حكومت عباسى ندارد، اما در همان حال، بزرگترين مخالف خود، يعنى شخص امام رضا(ع) را به ولى عهدى خويش برمى گزيند، آسان است؟
به هرحال، مأمون با اين خصوصياتى كه داشت، پس از رسيدن به قدرت، و به منظور پايدار ساختن اركان حكومت خود، تصميم گرفت با امام رضا(ع) به گونه اى ديگر برخورد نمايد. پس، براى امام نامه نوشت و حضرت را به ولى عهدى خود منصوب كرد. امام ابتدا از پذيرش اين امر خوددارى فرمود، اما پيگيرى و پافشارى مأمون و خوددارى امام، به آن جا انجاميد كه مأمون دو تن را به نمايندگى از سوى خود كه در خراسان بود، روانه مدينه كرد و آنان در نزد امام هدف خود را چنين بيان كردند:
مأمون ما را مأمور كرده كه شما را به خراسان ببريم.
امام هم كه شيوه هاى حاكمان را مى شناخت و مى دانست مأمون كه از كشتن برادر خود پروا ندارد، از اين تصميم خود دست بردار نيست، ناگزير از ترك مدينه شد.
هجرت امام به خراسان
امام رضا(ع) هنگامى كه خود را ناچار به سفر يافت، براى اين كه ناخرسندى خود را از اين سفر اعلام فرمايد، چندين بار در كنار حرم مطهر پيامبر اكرم(ص) حضور يافت و به گونه اى به زيارت پرداخت كه همگان فهميدند اين سفر مورد رضايت امام نيست.
يكى از شاهدان اين ماجرا نقل مى كند كه امام را در حال زيارت ديدم، نزديك رفتم و براى اين كه امام در آستانه سفر است به ايشان شادباش گفتم، اما حضرت چنين پاسخ داد:
مرا به حال خود بگذار! من از جوار جدم پيامبر(ص) خارج مى شوم و در غربت از دنيا خواهم رفت!
پس از آن هم، امام همه اقوام و نزديكان خود را فراخواند و در جمع ايشان فرمود:
بر من گريه كنيد! زيرا ديگر به مدينه بازنخواهم گشت.
اين امر نشان مى دهد كه امام با نقشه شوم مأمون آشنا بوده، ولى راهى جز پذيرفتن تصميم وى نداشته است.
بارى ، امام به همراه فرستادگان مأمون مدينه را پشت سرگذاشته، رهسپار خراسان شد، جايى كه مأمون در آن جا مى كرد.
بنا به فرمان مأمون، مسير امام از مدينه تا خراسان، به گونه اى تعيين گرديد كه مردم شهرهاى شيعه نشين از ديدار امام محروم شوند. زيرا اگر شيعيان موفق مى شدند از نزديك امام خود را زيارت كنند و با ايشان ديدار نمايند و از سخنان آن حضرت بهره مند شوند، بيش از پيش به وى ارادت مى يافتند و اين خود خطر بزرگى براى حكومت مأمون به شمار مى آمد. بنابراين، شهرهاى كوفه و قم از مسير سفر امام حذف گرديد. اما در اين كه امام از كدام مسير به خراسان و شهر مرو رسيده است، ميان تاريخ نويسان اختلاف است. خلاصه مسيرهايى كه براى اين سفر نقل شده از اين قرار است:
1 ـ مدينه، بصره، اهواز، فارس (شيراز)، اصفهان، رى ، سمنان، دامغان، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
2 ـ مدينه، بصره، اهواز،اصفهان، كوه آهوان، سمنان، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
3 ـ مدينه، بصره، اهواز،اصفهان، يزد، طبس، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
4 ـ مدينه، بصره، اهواز، فارس (شيراز)، كرمان، طبس، نيشابور، توس، سرخس، مرو.
اگر به اين نقشه مراجعه كنى ، مى توانى مسير سفر تاريخى امام را بهتر در ذهن بسپارى .
حديث سلسلة الذهب
امام رضا(ع) در اين سفر تاريخى ، هر جا كه توانست كوشيد تا مردم را با اسلام، قرآن، تشيع، اخلاق اسلامى ، آرمانهاى دينى و احكام مذهبى آشنا سازد. از جمله مهمترين فرازهاى اين سفر، توقف امام در نيشابور و سخن تاريخى ايشان در جمع گروه بسيارى از مردم و حديث شناسان اين شهر است.
آشنايى با اين سخن و حديث امام براى همه ما جالب است.
اين حديث به (سلسلة الذهب) شهرت دارد. دليل اين نامگذارى را خواهى دانست. اما بهتر آن است كه نخست، با چگونگى بيان حديث و اصل آن آشنايى پيدا كنى :
دو تن از حديث شناسان نيشابور خدمت امام رضا(ع) رسيده، گفتند:
اى بزرگوار!
اى بازمانده از دودمان امامان!
اى سلاله پاك پاكان!
اى فرزند پيامبر!
به حق پدران و اجداد پاك و نياكان نيكومقام سوگندت مى دهيم كه پرده را بردارى ، رخسار خود را به ما نشان دهى و حديثى از نياكان خود را براى ما بازگو فرمايى ... تا خاطره اى فراموش نشدنى از شما داشته باشيم.
امام كاروان را از حركت بازداشت، پرده هودج را كنار زد...
انبوه جمعيت مى كوشيدند تا خود را به امام نزديك كنند...
اما آنان كه حديث مى نوشتند از مردم خواستند كه آرام باشند تا آنان بتوانند سخن امام را بشنوند و آن را براى تاريخ ثبت كنند و به يادگار بنويسند.
آن گاه امام چنين فرمود:
پدرم بنده شايسته خدا، موسى بن جعفر،
از پدرش جعفر بن محمد،
و او از پدرش محمد بن على ،
و او از پدرش على بن الحسين،
و او از پدرش حسين بن على ،
و او از پدرش على بن ابى طالب،
نقل كرده كه از پيامبر(ص) شنيده است،
و پيامبر از جبرئيل دريافت كرده
كه خداوند فرموده است:
كلمه لا اله الا الله دژ استوار من است. هر كس كه وارد آن دژ شود از عذاب من ايمن خوهد بود.
گوشها شنيدند و قلمها نوشتند... در ميان مردم همهمه افتاد. دهها هزار مرد و زنى كه اين سخن را دريافتند آن را براى يكديگر باز مى گفتند... كاروان امام به راه افتاد، اما حضرت ندا در داد و آن را از رفتن بازداشت و فرمود:
با شرايط آن... و من از شرطهاى آن هستم.
امام در اين حديث بسيار كوتاه و فشرده، نكات بسيار بلندى را بيان فرموده است. به اين نكات توجه كن:
1 ـ اهميت مسأله توحيد و محور بودن آن در انديشه اسلامى .
2 ـ پيوستگى معارف خاندان امامت به شخص پيامبر اسلام(ص) و به سرچشمه وحى .
3 ـ پيوند گسست ناپذير توحيد با رهبرى .
4 ـ تثبيت امامت حضرت رضا عليه السلام و ردّ ديدگاه كسانى كه به امامت ايشان باور نداشتند.
اما چرا اين حديث را (سلسلة الذهب) ناميده اند؟
وقتى جمله اى از كسى نقل مى شود، گاه چندين نفر در بازگو كردن آن نقش دارند و آن را از قول كسان ديگر روايت مى كنند. اين افراد را در اصطلاح علم حديث، (سلسله سند حديث) مى گويند. مثلاً در همين حديث، كه امام رضا(ع) اين سخن را از قول پدران خود نقل مى فرمايد، اين افراد، سلسله سند اين حديث ناميده مى شوند. از آن جا كه همه اين افراد، امامان عزيز ما شيعيان هستند، اين حديث در تاريخ به عنوان حديثى كه همه سلسله سند آن طلايى و زرّين هستند معروف شده است و آن را (سلسلة الذهب، يعنى رشته طلايى ) نام داده اند.
اين حديث از آن زمان كه از زبان مبارك امام شنيده شد، همواره مورد توجه و عنايت حديث شناسان، تاريخ نويسان و هنرمندان بوده است. تا كنون نيز هنرمندان آن را به شيوه هاى مختلف نوشته و عرضه كرده اند. با انتخاب اينجا مى توانى چندين تابلو را كه اين حديث را در آن نوشته اند، ببينى .
امام رضا عليه السلام در خراسان
به هرترتيب، امام رضا(ع) وارد شهر مرو، مقر حكومت مأمون شد. مأمون مجلسى آراست و در آن امام را در مراسمى رسمى ، به ولى عهدى خود منصوب كرد. حضرت در آن مجلس، حكم مأمون را گرفته، بر آن يادداشتى نوشت و با تيزبينى و درايتى كه برخاسته از مقام امامت ايشان بود، به ارزشهاى والاى اسلامى اشاره نمود و در برابر دسيسه اى كه مأمون چيده بود با ياد و نام اهل بيت عليهم السلام، حقانيت ايشان و تصريح به عمر كوتاه خود، فهماند كه اين منصب را با انگيزه شخصى نپذيرفته و تنها عامل قبول اين سمت، پافشارى مأمون بوده است.
برخوردهاى حكيمانه امام با اين مسأله، چه در طول سفر و چه در ايام اقامت در مرو، سبب شد تا بر خلاف پندار مأمون، امام بيش از گذشته در ميان مردم شناخته شود و در دل ايشان جاى گيرد.. اين امر موجب اين شد كه مأمون در فاصله اى نه چندان دراز، از ترفند شكست خورده خود احساس ناراحتى كند و در انديشه محدود ساختن فعاليت هاى امام و حتى از ميان بردن ايشان فرو رود.
يكى از نشانه هاى اين امر، جلوگيرى وى از برپايى نماز عيد فطر به امامت حضرت رضا عليه السلام است.
دو تن از شاهدان، واقعه را چنين روايت كرده اند:
عيد فطر فرا رسيد... مأمون _ شايد _ به دليل بيمارى ، به امام رضا(ع) پيام داد كه نماز عيد را به جاى وى برپا دارد. امام، بر پايه آن چه قبلاً شرط كرده بود كه در مراسم حكومتى دخالت نكند، از قبول اين امر خوددارى ورزيد. اما مأمون پيك فرستاد كه هدف از اين پيشنهاد، تثبيت امر ولايت عهدى شماست و دوست دارم مردم به اين وسيله اطمينان پيدا كنند كه ولايتعهدى را براستى پذيرفته اى !
امام پيشنهاد وى را پذيرفت به اين شرط كه نماز را همچون جدّش رسول خدا (ص) برپا دارد. مأمون هم قبول كرد و دستور داد تا نظاميان و درباريان و همه مردم صبح روز عيد نزديك خانه امام گرد هم آيند و امام را از منزل تا محل نماز همراهى نمايند.
امام از خانه خارج شد، در حالى كه خود را خوشبو ساخته، عبايى بر دوش انداخته، عمامه اى بر سر نهاده، عصايى در دست گرفته و با پاى برهنه، با گامهايى استوار رهسپار شد تا نماز عيد را بخواند. امام كه تكبير مى گفت، فرياد تكبير مردم در سراسر شهر طنين انداخت، نظاميانى كه سواره بودند از مركب پياده شدند، و همه به پيروى از امام، پاى خويش را برهنه ساختند.
فضل بن سهل، وزير زيرك مأمون، با ديدن اين صحنه، خود را به خليفه رساند و مأمون را از جوّ شهر آگاه ساخت و يادآور شد كه اگر اين گردهمايى ادامه يابد، جايگاه خليفه در ديدگاه مردم از ارجمندى مى افتد و همه دلها به امام مى گرود. پس مأمون نيز فرمان داد كه امام را از نيمه راه بازگرداندند و نماز اقامه نشد.
در بازگشت، امام با اندوه بسيار فرمود:
بارخدايا! اگر وضعيت كنونى جز با مرگ من دگرگون نمى شود، هم اينك در آن شتاب فرما!
شهادت امام رضا عليه السلام
مأمون كه روز به روز گرايش بيشتر مردم به امام رضا(ع) را مى ديد، در برابر هم مسلكان خود، يعنى خاندان عباسى هيچ بهانه اى نداشت. پس تصميم گرفت راهى بغداد شود تا از نزديك با ايشان به گفت و گو بنشيند.
اما آيا او در اين سفر چه ارمغانى براى آنان به همراه داشت؟
آيا مى توانست امام را از ولايتعهدى بركنار كند؟
آيا مى توانست بيعت گسترده اى كه از مردم گرفته بود، ناديده بگيرد؟
آيا مى توانست واكنش مردم به بركنارى امام را تحمل كند؟
آيا مى توانست در برابر ناخرسندى انبوه شيعيان و پيروان امام، دليل قانع كننده اى بياورد؟
اين جاست كه بارديگر مأمون چهره واقعى خود را نمايان مى سازد و به خشونت پنهان و سياست بازى روى مى آورد.
او نخست، وزيرش فضل بن سهل را مى كشد و بر جنازه او اشك مى ريزد و براى يافتن قاتلان او جايزه تعيين مى كند و آن گاه كه آنان را دستگير مى كنند، آنان شهادت مى دهند كه مأمون خود به اين كار فرمان داده است، اما او ناباورانه آنان را مى كشد.
سپس برنامه حذف امام رضا(ع) را دنبال مى كند، اما مى كوشد كه اين برنامه را به گونه اى عملى سازد كه دامان خود او از اين امر پاك نشان دهد. پس در راه سفر به بغداد، در توس توقف مى كند و در همان جا با خوراندن انار يا انگور زهرآلود به حضرت، امام رضا(ع) را مسموم مى سازد و مانند آن چه پس از قتل فضل بن سهل كرد، در اين جا نيز بر پيكر پاك امام اشك مى ريزد و حضرت را در كنار قبر پدر خود هارون الرشيد دفن مى كند.
امام رضا(ع) پيشتر، شهادت خود به دست مأمون را به برخى از ياران خود گوشزد كرده بود. از جمله يك بار به دو تن از اصحاب خويش فرموده بود:
اينك هنگام بازگشت من به سوى خدا فرا رسيده و زمان آن است كه به جدم رسول خدا(ص) و پدرانم بپيوندم. تومار زندگى ام به انجام رسيده است. اين حاكم خودكامه (مأمون) تصميم گرفته است كه مرا با انگور و انار مسموم به قتل برساند.
در ميان نقل قول هاى گوناگون درباره روز و ماه و سال شهادت امام رضا(ع)، مشهورتر آن است كه حضرت در روز جمعه، آخر ماه صفر سال 203 هجرى قمرى به شهادت رسيده، در حالى كه 55 سال از عمر مبارك امام سپرى شده است.
آيا مى دانى از آن تاريخ تا كنون چند سال مى گذرد؟
محل شهادت امام هم به گفته همه تاريخ نويسان، شهر توس و محل دفن ايشان نيز در باغ حميد بن قحطبه در سناباد بوده كه بعدها (مشهد الرضاـمحل شهادت امام رضا عليه السلام) نام گرفته و اينك به نام مشهد شهرت دارد.
http://www.imamreza.net/per/imamreza.php?id=24