۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه
مرحوم محمد رضا آقاسي - فصل عزا
سلام بر تو و نيزه اي که حامل توست
به محملي که درونش تمامي دل توست
سلام بر تو بر زلف عنبر افشانت
نگاه غم زده ي زينب پريشانت
دشت پر از ناله و فريادبود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خيمه دل بوي محرم گرفت
زهره منظومه زهرا حسين
کشته افتاده به صحرا حسين
دست صبا زلف تورا شانه کرد
بر سر ني خنده مستانه کرد
چيست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه اياز زخم نمک خورده ات
روشني خلوت شبهاي من
بوسه بزن بر تب لبهاي من
تا زغم غربت تو تب کنم
ياد پريشاني زينب کنم
آه از آن لحظه که بر سينه ات
بوسه نشاندند لب تيرها
آه از آن لحظه که بر پيکرت
زخم کشيدند به شمشيرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگير ها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس ناله زنجير ها
قوم به حج رفته به حج رفته اند
بي تو در اين باديه کج رفته اند
کعبه تويي کعبه به جز سنگ نيست
آينه اي مثل تو بي رنگ نيست
آينه رهگذر صوفيان
سنگ نصيب گذر کوفيان
کوفه دم از مهر و وفا مي زدند
شام تو را سنگ جفا مي زدند
کوفه اگر آينه ات را شکست
شام از اين واقعه طرفي نبست
کوفه اگر تيغ و تبرزين شود
شام اگر يکسره آذين شود
مرگ اگر اسب مرا زين کند
خون مرا تيغ تو تضمينکند
آتش پرهيز نبرد مرا
تيغ اجل نيز نبرد مرا
بي سر و سامان توام ياحسين
دست به دامان تو ام يا حسين
جان علي سلسله بندم مکن
گردم از خاک بلندم مکن
عاقبت اين عشق هلاکم کند
در گذر کوي تو خاکم کند
تربت توبوي خدا مي دهد
بوي حضور شهدا مي دهد
مشعر حق عزم منا کرده
ايکعبه ي ششگوشه بنا کرده اي
تير تنت را به مصاف آمدست
تيغ سرت را به طواف آمدست
چيست شفابخش دل ريش ما
مرحم زخم و غم و تشويش ما
چيست به جز ياد گلروي تو
سجده به محراب دو ابروي تو
بر سر ني زلف رها کرده اي
با جگرشيعه چه ها کرده اي
باز که هنگامه برانگيختي
بر جگر شيعه نمک ريختي
اشتراک در:
پستها (Atom)