سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگسایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

خبرگزاري مهر -اولین رئیس زن آموزش و پرورش مازندران منصوب شد


خبرگزاري مهر


اولین رئیس زن آموزش و پرورش مازندران منصوب شد
ساری - خبرگزاری مهر: با حکم رئیس سازمان آموزش و پررورش مازندران اولین زن پس از انقلاب به عنوان رئیس آموزش و پرورش شهر کیاکلای مازندران منصوب شد.
به گزارش خبرنگار مهر در قائم شهر، عبدالوحید فیاضی شامگاه سه شنبه در مراسم معارفه مدیر جدید آموزش و پرورش کیاکلا در سخنانی اظهار داشت: زنان مسلمان نه فقط به عنوان یک خدمتگذار بلکه اسطوره ای برای تحول بشر و جامعه انسانی به شمار می روند.

رئیس سازمان آموزش و پرورش مازندران در انتخاب آرزو ولی پور به عنوان رئیس آموزش و پرورش شهر کیاکلا توانمندی در مدیریت و فرهیختگی را از شاخصه های یک مدیر نام برد و اذعان داشت: در جامعه کنونی باید به مدیریت اسلامی، ارزشی و دینی پرداخت و این شاخصه می تواند در زن و مرد باشد.

فیاضی گفت: برگزیدن یک بانوی نخبه علمی، پرورشی، فرهنگی و ادبی کشوری به عنوان یک مدیر از افتخارات دولت دهم است.

وی دستگاه گسترده آموزش و پرورش را پر تنش و همراه با مشکلات عدیده مطرح کرد و یادآور شد: مازندران با مدیریت برتر و صحیح از جمله آموزش و پرورشهای نمونه کشور خواهد شد.

رئیس دستگاه تعلیم و تربیت مازندران حضور زنان در مدیریت را مهم ارزیابی کرد و افزود: زنان نشان دادند فراتر از مردان با خلاقیت و دقت نظر جامعه به سمت پیشرفت سوق می دهند.

آرزو ولی پور فرزند اولین شهید فرهنگی شهرستان قائمشهر بوده که مشاور رئیس سازمان آموزش و پرورش مازندران در امور جوانان و مشاور امور بانوان آموزش و پرورش شهرستان قائمشهر سمتهای قبلی مدیر جدید آموزش و پرورش کیاکلا است.

تاریخ انتشار، تهران: ۰۹:۳۸ , ۱۳۸۸/۰۷/۲۹
--------------------------------------------------------------------------------
امانت داری و اخلاق مداری
استفاده از اين خبر فقط با ذکر منبع " خبرگزاري مهر " مجاز می باشد

© 2003 Mehr News Agency

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

سروده اي از زنده ياد قيصر امين پور



پيش از اينها فكر ميكردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان
رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين
بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها
زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است
تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند
تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود
*****
تا كه يكشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟
گفت آري خانه او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان وساده وبي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
ميتوان مثل علف ها حرف زد
با زبان بي الفبا حرف زد
ميتوان درباره هر چيز گفت
مي شود شعري خيال انگيز گفت....
*****
تازه فهميدم خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي از من به من نزديك تر
از رگ گردن به من نزديك تر….

شعر عارفانه حضرت امام ره


روز وصل



غم مخور، ايّام هجران رو به‏پايان مى‏رود
اين خمـــارى از سر ما مــــى‏گساران مى رود

پــــرده را از روى ماه خويش، بالا مى‏زند
غمزه را سر مى‏دهد، غم از دل و جان مى‏رود

بلبل انـــدر شاخسار گل هويدا مى‏شود
زاغ بـــا صـــد شرمســـارى از گلستان مى‏رود

محفل از نــــور رخ او نورافشان مى‏شود
هر چـــه غيـــر از ذكــر يار، از ياد رندان مى‏رود

ابرها از نـور خـورشيد رخش پنهان شوند
پــــرده از رخســــار آن سرو خـــرامان مى‏رود

وعده ديــدار نزديك است، ياران مژده باد
روز وصلش مـــــى رسد، ايّام هجران مى‏رود