آقاي عدالت
چنديست صداي شعف و شور شنيديم
يك نغمه ي داوودي مستور شنيديم
چنديست شنيديم غم ماه بدر شد
انگار شب يخ زده را صبح ظفر شد
پرواز دل انگيز دل و حرف ولي شد
هر زمزمه اي زمزمه ي عشق علي شد
آقاي عدالت سخن از عدل قشنگ است
حالا نه دگر جاي سكوت است و درنگ است
بر شب زدگان قافيه ي نور روا نيست
انگار كسي با خبر از حال شما نيست
>با سوز دل واشك و شب و چاه عجينيد
هر چند صبوريد و بي باك ترينيد
آقاي عدالت سخن از پنجره بشنو
از خسته ترين خسته ترين حنجره بشنو
مسموم نفاق است هوايي كه در آنيم
در رنگ اسير است ردايي كه در آنيم
هم صحبت با نسل پر از فاصله: اي مرد
در فكر شب وحشت اين قافله: اي مرد
>هر چند بر آني كه غم قافله داني
اماتو خودت شدت اين فاصله داني
آقاي عدالت به همان شيوه كه بودي
آن شيوه كه اشعار خوش مهر سرودي
در بند و اسير هوس حزب نگردي
قرباني خام قفس حزب نگردي
اين حنجره از حنجره ي پاك شهيد است
پاهاي من تو همه بر خاك شهيد است
آنگونه عمل كن كه دل از شور برقصد
آنگونه كه آن شاهد مستور برقصد
فرصت طلبان را دگر از جمع جدا ساز
اين قافله را از شب و نيرنگ جدا ساز
ا صافي اخلاص ببين اهل سلامند
بعضي كه به فرمان تو مسوول نظامند
آنان كه به تفسير توازعدل سروند
ازنسل كدامين سحر قافله بودند؟
آشفته مشواين سخن ازدرد اهاليست
ازكينه و از بغض بدان خالي خاليست
همسنگر گلهاي به خون خفته ي پرپر
اين دشت دلش را به تو خوش كرد برادر
ما قوم به جا مانده و سرسبز جهاديم
جان در طبق روشن اخلاص نهاديم
سرباز علي گشته و پا بست ولائيم
ما باز ترين پنجره سمت خداييم
مانند علي مردعمل باش كه هستي
آنگاه ز هر شائبه اي رسته و رستي
فرياد بزن قافله ي شب زدگان
را آن قوم بجا مانده و مقهور زمان را
فرياد بزن سرخ كه ما مرد حضوريم
بوديم وهستيم كه همسايه ي نوريم
همسنگر گلهاي به خون خفته ي پرپر
اين دشت دلش را به تو خوش كرد برادر
آرزو وليپور - 1388
احسنت بر خواهر گرامي.
پاسخحذفموفق باشي
پاسخحذف