روزهاي كودكي
آفتاب آن روز ها چون يك بلور
راهي دل مي شد و پر مي كشيد
گاهگاهي از دو چشم اشتياق
در ميان خانه مان سر مي كشيد
روزهامان غرق بازي هاي سبز
شب پر از فرداي زيباي نشاط
خواب مي ديديم صحبت مي كنيم
باپرستوها در آن سوي حياط
بچه هاي كوچه مان آن روزها
غرق آواز صداقت مي شدند
در خم پس كوچه هاي دوستي
چون نبات ترد قسمت مي شدند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر